سیماسادات موسوی نیاسیماسادات موسوی نیا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

سیما دنیای من

روز مادر مبارک

سلام عزیز دلم خوبی خوشی ؟سلامتی؟ایعنی الان که داری این نوشته ها رو میخونه چند سال داری ؟ امیدوارم که هرجا و تو هر سنی که هستی سلامت و شاد و موفق باشی.عزیزدلم این روزها به علت نا متعادل بودن هوا شما خانوم خوشگله سرما خوردید و در حال استفاده از آنتی بیوتیک هستید.راستی روز چهارشنبه روز مادر بود امسال کادویی در کار نبود به خاطر اینکه هر چقدر بازار رو گشتم اون چیزی رو که میخواستم پیدا نکردم البته بابایی یه مقدار وجه نقد به عنوان روز مادر بهم تقدیم کرد.روز مادر رو هم من کیک پختم و شام هم مامان جون اینا رو واسه شام دعوت کردم خونمون  که البته بعد از شام هنگام رفتن مهمونها شما هم با اونها رفتید خونشون.دیروز بعد از ظهر هم با بابایی و ما...
13 ارديبهشت 1392

سیما خانوم و این روزهاش

سلام بهترینم این روزها علی رغم اینکه وارد اردیبهشت ماه شدیم هوا خیلی سرد شده.تو ارتفاعات برف اومده.تو هم که این روزها خیلی لجباز شدی همش دوست داری تو کوچه دو چرخه سواری کنی بد بختی اینجاست که  هم سن و سالهات هیچکدوم دختر نیستند.اونها به واسطه پسر بودنشون از تو خیلی زرنکتر هستند و می تونند از خودشون مواظبت بکنند ولی تو نه.مثلا دیروز با عرفان مهدی رفته بودید توی زمین خالی پشت خونه که جدیدا اونجا رو کندند تا خونه بسازند من خونه بودم که عرفان اومد بهم گفت که مامان سیما سیما مونده اونجا و داره گریه می کنه رفتم دیدم بله موندی اونجا و داری اشک میریزی .خلاصه آوردمت خونه.بدی هوا هم که از یه طرف نگرانم می کنه  کمی سرما خوردی و سرفه میکن...
5 ارديبهشت 1392

اولین پست سال 92

سلام دختر گلم سیمای عزیزم امروز که برات می نویسم 22 روز از فصل زیبای بهار رو پشت سر گذاشتیم و امروز 23 روز از فصل زیبای بهار رو شرو ع کردیم.امیدوارم سال 92 سال پر خیر و برکتی برامون باشه.عزیز دلم از سال تحویل می خوام شروع کنم.سال تحویل خونه مامان جون و بابا جون بودیم مامان جون مثل هر سال قورمه سبزی پخته بود همگی ناهار خوشمزه مامان جون رو نوش جان کردیم و ساعت دو و سی و یک دقیقه سال تحویل شد بعد از رو بوسی  و دست دادن به همدیگه بابا جون عیدیهامون رو داد دستش درد نکنه امسال برای هر کدوممون پنجاه و پنج هزار تومن عیدی داد انشاللا که همیشه سلامت باشه.تو هم که این وسط شیرین زبونی می کردی و گل مجلس بودی.دایی ناصر هم عیدی شما رو داد و تو ه...
29 فروردين 1392

یک روز زیبای بهاری

سلام بهترینم روز جمعه با بابایی رفتیم و ماهی تازه بخریم.دو طرف جاده پر بود از باغهای زیبا که با شکوفه های بهاری درختان زیباییشان دو چندان شده بود به خصوص شکوفه های درختان آلبالو خیلی زیبا دو طرف جاده رو آذین کرده بودند.کنار جاده پارک کردیم و چند تا عکس انداختیم.که عکسش رو برات میگذارم.بعد رفتیم باغ و ماهی هارو نوش جان کردیم .این هم عکس خانوم خوشگله ما کنار شکوفه های آلبالو ...
25 فروردين 1392

سال نو مبارک

  پروردگارا، به خواب دوستانم آرامش، به بیداریشان آسایش ، به زندگیشان نشاط ، به عشقشان ثبات ، به عهد ومهرشان وفا ، به عمرشان عزت ، به رزقشان برکت ، به وجودشان صحت عطا فرما. سال نو مبارک :: ...
30 اسفند 1391

آخرین روز سال

    سلام عزیز دلم سلامی از آخرین روز سال 91.یک سال رو با خوبیها و بعضا بدیهاش به پایان رسوندیم.خدا رو شکر میکنم که تو این سال همه خانوادم شاد و سلامت کنار بودند اما اتفاقات تلخ و شیرین سالی که گذشت چی بود.اول  ازاتفاقات خوب و به یاد موندنی شروع کنیم اولیش عزیمت پدر و مادر عزیزتر از جانم به حج عمره بود.یادش به خیر سال قبل این روزها در تکاپوی رفتنش بودیم.دومیش مسافرت خودمون به مشهد بود که واقعا برام لذت بخش بود و امیدوارم در سال جدید باز هم قسمتمون بشه .بزرگترین اتفاق شیرین عمرم هم تو سال 91 بود که متاسفانه نمی تونم اینجا برات بنویسم.اما واقعا شیرین بود.اما تنها اتفاق ناخوشایند امسال از دست دادن خاله فاطمه عزی...
30 اسفند 1391

روزهای پایانی سال

سلام دختر نازنینم این روزها سرم خیلی شلوغه وسخت مشغوله خونه تکونی و تمیز کاری هستم.البته تو هم بهم کمک می کنی.خریدهای عیدمون رو هم تموم کردیم و برات یه جفت کفش قرمز خوشگل و شلوار لی خریدم.باقی خریدهاتو هم توی قم با عمه عذرا انجام دادم.عزیزم این روزها خیلی شیطون و بلا شدی عاشق  شعر و ترانه ای و دوست داری زود حفظ کنی.عاشق آهنگ تیتراژ برنامه خانواده ای و باهاش همخوانی میکنی.راستی این روزها نقاشیت هم خیلی پیشرفت کرده و قشنگ نی نی میکش و رنگ آمیزیش می کنی .خیلی دوست داری برات داستان تعریف کنیم کلی کتاب داستان داری و روزی چند بار بهت داستان تعریف میکنیم.البته بیشتر باباجون و بابا محمد .دیگه این که از اینکه موهات رو شونه کنم خیلی بدت...
18 اسفند 1391

شرح این چند روز

سلام عزیز دلم ده روزی میشه که از قم برگشتیم سفر خیلی خوبی بود به جز اون دوروزی که تو فقط گریه کردی و بهونه خونمون رو گرفتی.از دیدن عمه زهرا و عمه فاطمه گل خیلی خوشحال شدم.عمه عذرا هم  واقعا سنگ تموم گذاشت و خیلی بهش زحمت دادیم وای از همه اینها گذشته اصلا خونه آقاجون نرفتی و من و شرمنده کردی.اما دست دختر خاله حمیده و حکیمه و پسر خاله مهدی درد نکنه تو خونه اونها هم خیلی خوش گذشت راستی دختر خاله حمیده هم یه نی نی تو دلش داره انشاللا که به سلامتی .دیگه عزیزم هفته پیش خانواده عمه لعیا و مامان جون و بابا جون رو واسه شام دعوت کردیم دست عمه لعیا درد نکنه برات یه دست لحاف و تشک و بالش کوچک دوخته تو هم عروسکت رو توی اونها می خوابونی .واقعا ک...
23 بهمن 1391

با سیما رفتیم کندوان

سلام بهترینم روز سه شنبه با یه اتوبوس که همشون خانوم بودند که شامل دوستای مامان جون و خاله ها و دختر خاله ها و زندایی و دختر دایی های من بود رفتیم به روستای تاریخی کندوان جای همه دوستان خالی واقعا خوش گذشت تو هم در کل دختر خوبی بودی و من و اصلا اذیت نکردی من همش می ترسیدم هوا گرم باشه و تو مریض بشی ولی وقتی رفتیم اونجا هواش واقعا خنک بود به طوری که من مجبور شدم لباس اضافی تنت کنم خلاصه که همگی رفتیم زیر یه آلاچیق نشستیم کنارش هم سرسره بود تو هم کلی بازی کردی بعد از ظهر تو خوابیدی و ما رفتیم از خونه های سنگی دیدن کردیم می دونی عزیزم مردم اون زمان دل کوه سنگی و کنده اند و هنوز هم روستایی ها تو اون خونه ها زندگی می کنند توی خونه ها مثل یخچال ...
18 بهمن 1391