سیماسادات موسوی نیاسیماسادات موسوی نیا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

سیما دنیای من

ماهی که گذشت...

1392/7/17 9:30
نویسنده : رعنا
1,176 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بهترینم

فصل زیبای تابستون رو تموم کردیم و وارد فصل دلگیر و سرد پاییز شدیم .امسال سرما خیلی زود به شهر ما اومد بالای کوه میشو پر از برف شده.ما هم بخاریهامون رو برقرار کردیم.تو فصل تابستون زیاد وقت نکردم برات بنویسم دلیل خاصی هم نداشت همش مربوط میشد به تنبلی خودم.تو شهریور ماه بابایی مارو برد خدا آفرین .شب رو توی کمپی که مخصوص کارمندان منطقه بود گذروندیم.خیلی شیک و تمیز بود خیلی هم خوش گذشت یک روز اونجا بودیم و روز بعدش صبح زود رفتیم آبگرم آبش احمد  اونجا هم خیلی خوش گذشت.یک روز بابایی ماموریت بانکی داشت بره ارومیه ما هم باهاش سوار شدیم و رفتیم ارومیه .خیلی وقت پیش بود که آخرین بار رفته بودم ارومیه وضعیت دریاچه خیلی اسف بار بود دریاچه خشک شده بود و به جاش کلی نمک رو زمین بود .فقط کمی آب دورتر ها مونده بود.از خدا میخوام دوباره بتونه به وضعیت اولش برگرده.اون روز یه خبر شنیدیم که شنیدنش خیلی ناراحتمون کرد.اون هم ازدواج مجدد حبیب آقا بود.وقتی یاد روزهایی میافتم که خاله فاطمه و حبیب افا چقدر همدیگر رو دوست داشتند دلم میگیره.خوب بگذریم روز مولود امام رضا روز عقد پسر خاله محمد بود .رفتیم تبریز آخه نامزدش تبریزیه.تو از چند وقت پیش برنامه میریختی من این لباس رو میپوشم موهامو ای شکلی میبندمو...اون روز هم کلی نانای کردی و عشق کردی واسه خودت.بعد از چند روز روز اول مهر فرا رسید تموم دوستهای تو رفتند پیش دبستانی یا دبستان.من هم خیلی با خودم کلنجار رفتم که تو رو بگذارم مهد یا نه؟آخرش به این نتیجه رسیدم که امسال رو هم تو خونه پیشم باشی بهتره.چون خواه ناخواه سال بعدی مجبوری بری .به همین خاطر امسال تو خونه و کنارمی .مثل دو خواهر تو با من حرف میزنی خیلی هم پخته و صریح از هردری برام میگی با هم نقاشی میکشیم برات سرود یاد میدم .این روزها سرود پاییز و برات یاد دادم و ورد زبونته.وچیزی که ازش میترسیدم سرم اومد و تو معتاد سی دی های کارتونی شدی.که اولین و از همه محبوبترشون باب اسفنجیه به جرات میتونم بگم که هر روز میبینیش و تموم تکیه کلامهاشون رو حفظ کردی.بعد پلنگ صورتی و دختر توت فرنگی خرسهای مهربون سفید برفی و ماداگاسکار.از یه جهت دیدن این کارتونها برات خوب بود چون زبان فارسی رو یاد گرفتی .و از یک جهت بد که به زور از سر کامپیوتر بلندت میکنیم.دیگه اینکه خدا روشکر که دیگه میتونی تو اتاق خودت بخوابی .البته چون هوا چند روزیه سرد شده پیش ما میخوابی اما دیروز من و بابا رفتیم بازار و واسه اتاقت یه بخاری خوشگل با طرح کارتونی خریدیم با اومدن بخاری دکوراسیون اتاقت هم عوض شد.از امشب انشاللا دیگه برمیگردی اتاق خودت.راستی چند روز پیش با مامان جون رفتم بازار و برات چند دست لباس گرم زمستونی خریدم والبته یک کاپشن چرم خوشگل که خیلی هم بهت میاد ماشاللا.دیگه اینکه امروز روز سوم ذی الحجه هست و من و مامان جون سه روزه که روزه هستیم.امیدوارم که خدای مهربون از ما قبول بکنه.وثواب عمل حاجی ها رو برامون بنویسه انشاللا.خوب دیگه اگه خدا بخواد از این به بعد زود به زود برات مینویسم.پس فعلا خدا نگهدار

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

داداشی
17 مهر 92 17:21
موقع افطار ما را هم دعا کنید. محتاج دعا هستیم


انشاللا
مامان سانای
20 مهر 92 21:40
انشالله همیشه خوش باشید .
مامان گیسوجون
21 مهر 92 17:07
سلام دوست گلم خوبی ؟ ای جونم بچه ها چقدر زود بزرگ می شن لباس ها و بخاری اتاقش هم مبارکه قبول باشه عزیزم ما رو هم دعا کن خصوصی
مامان سونیا
24 مهر 92 18:35
ز اسماعیل جان تا نگذری مانند ابراهیم به کعبه رفتنت تنها نماید شاد شیطان را کسی کو روز قربان، غیر خود را می کند قربان نفهمیده است هرگز معنی و مفهوم قربان را . عید قربان مبارک