سلامی از سال93

سلام بهترینم

سلامی از سال ٩٣ .امسال پست سال جدید رو یه کم دیرتر نوشتم چون امسال یه کم سرم شلوغ بود.خوب عزیز دلم سال ٩٢ رو هم با تموم خوبیها و بدیهاش به اتمام رسوندیم.عجب سالی بود من که زیاد به دلم ننشست.امیدوارم که سال ٩٣ سال خوبی برامون باشه.خوب از سال تحویل شروع کنم.روز پنجشنبه که میشد شب عید صبح زود با بابایی و مامان جون رفتیم میدون میوه و میوه هامون رو گرفتیم.بعدش رفتیم شیرینی و آجیلمون رو هم گرفتیم.بعد از ناهار بردمت حموم بعدش عیدی های زندایی رو هم آماده کردیم و با خاله ها و دختر خاله حمیده که اینجا بود رفتیم خونه پدر زندایی .بعدش اومدیم خونه مامان جون و زندایی هم اومد اونجا.سال تحویل همه خونه مامان جون بودیم.بعد بابا جون هم عیدیهامون رو داد .الهی که خدای مهربون اونها رو برامون حفظشون کنه .بعدش زنگ زدیم عید رو به آقا جون سید قاسم هم تبریک بگیم که ایشون افتخار ندادند باهامون صحبت کنند...عمه لعیا و عمه عذرا هم که مشهد بودند.روز اول عیدهم دید و بازدید هامون رو شروع کردیم البته دختر خاله حمیده و دختر خاله راضیه با خانواده هاشون و پسر خاله هادی و پسر خاله تقی شام خونه مامان جون بودند.وای که چه روز پر باری بود.روز سوم عید ما اعلام کردیم که خونه هستیم .از صبح تا شب مهمون داشتیم.زندایی هم برای اولین بار اومد خونمون .ناهار رو از بیرون آوردیم.شب واقعا از خستگی نا نداشتم.دیروز هم که روز چهارم بود هم مامان جون واسه ناهار آبگوشت پخته بود زندایی هم اومده بود دور هم ناهار خیلی چسبید.بعد از ناهار هم یه چند جا رو گشتیم.شب پسر خاله محمد با نامزدش و خانواده خاله معصومه اومدند خونمون..امروز هم که روز پنجم هست.بابایی رفته اداره.چه زود روز پنجم شد.عمرمون به اندازه یک پلک به هم زدن زود میگذره.اما امیدوارم روزهای عمرمون پر از خاطرات شیرین و به یاد ماندنی باشه.انشاللا

خوب دیگه خدا رو شکر که تونستم خاطرات این چند روز رو برات ثبتشون کنم.پس فعلا به امید دیدار