و ادامه خاطرات عید
سلام فرشته مهربون من
عزیز دلم داریم روزهای بهاری رو پشت سر میگذاریم .امروز 22 امین روز بهار و فروردین ماه هست.آخرین باری که برات نوشتم روز پنجم عید بود .خوب میخوام از خاطرات عید شروع کنم.روز نهم عید بار و بندیلمون رو بستیم همراه با دایی و زندایی و مامان جون رفتیم به سوی همدان.البته در طول راه هم به جاهای دیدنی بعضی شهرها هم رفتیم.روز رفتنمون هوای مرند خیلی سرد شده بود و بارون میبارید.در طول راه هم همش باد شدید میوزید.ناهارمون رو تو بناب خوردیم.کباب مخصوص بناب خیلی مشهوره که خیلی هم چسبید.بعد سری هم به مراغه زدیم وبه رصد خانه مراغه رفتیم.که خیلی پشیمان شدیم.چون معلوم نبود چه جور اثر تاریخی بود هیچ مسئولی که بتونه در موردش برامون توضیح بده رو نتونستیم پیدا کنیم.وای چه طوفانی بود رصد خانه هم بالای یک کوه بود.خیلی ترسیدیم.بعد شب رو توی یه شهری به نام قیدار توی استان زنجان موندیم.البته توی یک مدرسه شام رو من درست کردم.خیلی هم چسبید تو هم با زندایی بازی کردی.صبح بعد از صبحانه به طرف غار علیصدر حرکت کردیم.هوا عالی بود ولی باز هم باد شدیدی میوزید.غار علیصدر توی یه روستایی به همون نام بود.بلیطمون واسه ساعت 45/12ظهر بود تا اون وقت رفتیم به یه مغازه ای که سوغاتی های اونجا رو میفروخت سفالهاش خیلی خوشگل بودند.که چند نمونه خرید کردیم.بعد رفتیم به طرف غار داخل غار خیلی سرد بود.بعد سوار قایق شدیم که تو اولش ترسیدی و کلی هم گریه کردی ولی بعدش دیگه ترست ریخت.خیلی از دیدن داخل غار لذت بردیم.دو ساعتی داخل غار بودیم.بعدش رفتیم ناهار دیزی خوردیم.بعد به طرف همدان حرکت کردیم شب به همدان رسیدیم بارون شدیدی میبارید.شب رو توی یک مهمان پذیر موندیم.بعد صبح بعد از صبحانه رفتیم به مقبره ابو علی سینا و تپه هگمتانه و مقبره بابا طاهر که خیلی برای من لذت بخش بود.مرند شدیدا برف باریده بود و هوای همدان هم داشت سرد میشد به همین خاطر بارو بندیلمون بستیم و به طرف مرند حرکت کردیم.خدا قسمتمون کرد و به شام مکه همسایمون هم رسیدیم.خوب این هم از خاطره سفرمون که خیلی خوش گذشت. روز سیزده بدر هم رفتیم باغ هوا عالی بود و خیلی هم خوش گذشت.از روز چهاردهم که میشد روز وفات حضرت فاطمه زهرا تو خونمون رو ضه داشتیم تا روز شانزدهم که میشد شنبه روز شنبه مامان جون شلهخ زرد پخت و تو روضه پخش کردیم.دست گلش درد نکنه خیلی خوشمزه شده بود.البته دست گل زنداداش گلم هم درد نکنه که توی این سه روز خیلی بهم کمک کرد.دیروز هم تو خونه عموی مامان جون سفره بود که باهم رفتیم اونجا .شب واسه شام کشک و بانجون درست کردم خیلی چسبید.البته شما نخوردی و عوضش یه کاسه ماست خوردی.امروز هم روز جمعه هستش ساعت30/9 صبحه و بابایی رفته نون بخره و تو تازه از خواب بیدار شدی.خوب برات چند تا عکس از سفرمون میگذارم
اینجا رصد خانه مراغه هست.هوا طوفانی بود.
اینجا رویقایق بودی و داشتی گریه میکردی
در کنار هفت سین مقبره ابوعلی سینا
واین هم نمونه هایی از آثار باستانی تپه هگمتانه به راستی که هنر نزد ایرانیان هست و بس
عاشق ترامبولین هستی
و این هم امیر محمد (پسر دختر خاله حمیده)که سال قبل به جمع ما پیوسته.خدا واسه مامان و باباش حفظش کنه و اون لبخند شیرینش همیشه رو لبهاش باشه