سیماسادات موسوی نیاسیماسادات موسوی نیا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

سیما دنیای من

خاطراتمون با تو در تیر و مرداد 1393

1393/5/31 9:38
نویسنده : رعنا
1,371 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر ناز من

خوبی عزیزم؟!شکر خدا که حال اینروزهامون خوبه.از تیر ماه به بعد نتونستم برات بنویسم.دلیلش هم این بود که یک ماه ماه رمضون رو خونه مامان جون بودیم بت اینکه یه خونه سر میزدم ولی حوصله نوشتن نداشتمو.عزیزم تو این مدت روزهامون گاهی با خنده و شادی و گاهی هم با دلنگرانی و ناراحتی گذشت.امیدوارم که روزهایی که پیش رومونه توام با شادی و سلامتی باشند.

خوب عزیزم از ماه رمضون شروع کنم.امسال ماه رمضون هفده ساعت روزه گرفتیم که من اواخرش کلا بیحال بودم.اما من عاشق ماه رمضون هستم چون واقعا ماه پر برکتیه.کلی هم مهمونی دعوت شدیم.اوایل ماه رمضون بود که بابایی سورپرایزمون کردو ماشینمون رو عوض کرد.روز عید فطر هم تو پیش بابایی موندی و من و مامان جون و بابا جون رفتیم مسجد و نماز عید خوندیم.فردای روز عید عازم سفر شدیم قرار بود از سرعین شروع کنیم و بریم شمال.که تا سرعین با ترافیک شدید رفتیم.سرعین هم در آستانه انفجار بود.یک شب موندیم و فرداش برگشتیم.روز دوشنبه یازده مرداد تولد مهدی(پسر دختر خاله زهرا)بود که هم بهونه ای شد که به خونه جدیدشون بریم.تو هم با بچه ها کلی بازی کردید و خوش گذروندید.هفته بعدش بابایی بردمون تبریز برای خرید لباس .که کلی هم خرید کردیم.روز بیستم مرداد عروسی دایی محمد (پسر خاله بنده)بود.عروسی در تالار سام تبریز برگزار شد تو هم کلی ذوق کرده بودی.از چند روز قبل از من میپرسیدی مامان لباس عروس چه رنگیه؟چه مدلیه؟آخه عاشق عروس و لباس عروس هستی.به همین خاطر من هم تو رو بردم پیش عروس خانوم و با دقت نگاش کردی.قربونت برم چه ذوقی میکردی.اون روز از اول مراسم تا آخرش کنار سن نشستی.خلاصه  عروسی خوبی بود و خوش گذشت که بعد از صرف شام.پشت ماشین عروس و دوماد راه افتادیم و تا خونشون رفتیم .بعدش خداحافظی کردیم و را افتادیم طرف خونمون.عروسی خوبی بود 

خلاصه بگذریم.دو روز بعد خونه خاله معصومه مراسم پاتختی بود که باز هم سردی میزبان به خوبی حس میشد.اما خوب بود.امیدوارم که خوشبخت بشن.

روز بیست و هفت مرداد عروسی دایی علی(باز هم پسر خاله بنده)بود عروسی شهر خودمون بود و از این بابت خیلی خوشحال بودیم.چ.ن تو این هوای گرم رفتن به شهر دیگه با آرایش و مخلفات دگه خیلی سخته.خلاصه شب قبلش یه جشن مردونه مختصر گرفته بودند که ما هم رفتیم.صیح روز عروسی من یه سر به خونه خاله مرضیه زدم که اون هم از خدا خواسته گفت که رعنا بیاکه که کلی کار داریم.که سبزی دلمه خریده بود و قرار شده بود برای میز شام دلمه برگ بپزه من هم با سیما رفتم و تو پاک کردن و خوردن کردن سبزها کمکشون کردم بعد سبزیها رو شستم و با عجله آماده شدم و رفتم آرایشگاه.عروسی ساعت پنج تو تالار ماریانا بود موهای تو رو بستم و آمادت کردم و رفتیم تالار خیلی خوش  گذشت.وقت شام عمه عذرا و عمه لعیا هم اومدند.از دیدن عمه عذرا خیلی خوشحال شدیم. تو هم که کلی خوشحال شده بودی و ذوق میکردی.بعد از اونجا بوق زنان افتادیم پشت ماشین عروس و رفتیم خونه اله .آخه خاله عروسش رو آورده طبقه پایین خونشون.بعدش اونجا هم یک ساعتی بودیم.بعد ش اومدیم خونمون.الهی که هر دو عروس و داماد خوشبخت بشن.

چند روزه عمه عذرا مرنده.روز سه شنبه ناهار خونه ما بودند که ماکارونی پختم .روز بعدش هم خونه مامان جون بود که باز هم من واسه ناهار سوپ گشنیز و کوکو لوبیا سبز پختم.دیروز هم با عمه ناهار رو خونه دایی رضا بودین.امروز هم قراره بریم جلفا ناهار رو خونه عمه لعیا هستیم.الان ساعت 9/31 صبحه الان بیدار شدی و اومدی بغلم کردی.بابایی هم خوابه.راستی امسال به خواست خدا میری پیش دبستانی تو رو تو مدرسه غیر انتفاعی صفا ثبت نام کردم.خدا رو شکر خیلی هم به خونمون نزدیکه تقریبا یک ربع تا مدرستون راه است.بیشتر از تو من دارم ذوق میکنم.انگار که من قراره برم مدرسه توی تبریز تو یه مغازه از همون جا مدادیهایی دیدم که زمان خودمون داشتیم و من عاشقشون بودم.زودی رفتم و یکی واست خریدم.که پولش رو مامان جون حساب کردو یه لیوان هم برات خرید و گفت اینها اولین کادوهای مدرسه تو هستند.خوب دیگه تا امروز هر چی که یادم بود رو برات نوشتم.امیدوارم که روزهای خوبی رو پیش رو داشته باشیم.

و اما عکسها

 

 

 

 

 

جشن تولد مهدی به ترتیب از سمت راست(صدرا ملینا مهدیه سیما اسرا)

باز هم جشن تولد مهدی به ترتیب از سمت راست(سید علی امیر حسین سد حمید زهرا مهدی صدرا اسرا ملینا بالا هم سیما و مهدیه و فرزانه)

عروسی پسر خاله علی

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (4)

نظرات (8)

مامی آتریسا جون
31 مرداد 93 10:09
با عرض سلام خدمت شما دوست عزیز از سایت نی نی وبلاگ به وب زیبای شما اومدم عکس دخترم رو واسه ی مسابقه گذاشتم اگه به آدرس زیر برین و یه رای بهش بدین خیلی ما رو خوشحال می کنین http://okno.ir/index.php?route=information/pictures24 بی نهایت از حضور گرمتون سپاسگذارم تا 31 مرداد بیشتر فرصت نداره ( 12 جمعه شب ) سیما سادات جونم رو ببوسید( ماشالله )
مامان پریناز
2 شهریور 93 12:04
به به ظاهرا همشهری هم هستیم .نگو دلمه برگ که میمیرم برااااااااااش دخمل نازتو ببوس
مامان گیسو جون
3 شهریور 93 13:01
خصوصی
مامان گیسو جون
3 شهریور 93 13:01
ببخشید این پست رو نرسیدم بخونم در اولین فرصت می آم می خونم
مامان گیسو جون
10 شهریور 93 0:06
عزیز دلم خوشحالم اینهمه شادی داشتید ماشین نو مبارک عروسی ها هم مبارک الهی عروسی دختر گلمون ای جانم بچم بزرگ شده می ره پیش دبستانی الهی جشن فارغ التحصیلی ات از دانشگاه دوستم پس عکس ها کووووووووووو بوسسسسسسس
مامان وبابا حسین
16 شهریور 93 11:16
سلام رعنا خانم خوبید خیلی خوشحالم که روزهای خوبی با سیما جون میگذرونی
حمیده
27 شهریور 93 8:17
سلام نوه خاله عزیز عکس های قشنگت را دیدم خیلی ناز شده بودند از اینکه بزرگ شدی و باید مدرسه بری خوشحالم تبریک می گم انشاالله همیشه سلامت باشی و خوب درس بخونی و همیشه لبخند رو لبات باشه بای بای
رعنا
پاسخ
ممنون از اینکه به ما سر زدی دختر خاله گلم.همه این آرزوهای خوب رو برای شما هم میکنیم.
مامان گیسو جون
29 شهریور 93 2:03
عزیزممممممممم عکس هاش رو ببین ای جانم خانم شده برای خودش بوسسسسسسسسسسسسس
رعنا
پاسخ