بدون عنوان
سلام عزیز دل مامان
قشنگم بهترینم.فرشته مهربون من روزهایمان را با هم ودر کنار هم می گذرانیم.ردزی هزاران به چهره ات نگاه می کنم و خدای مهربان را شکر میکنم.به خاطر وجود نازنینت.به خاطر لطف و محبتش.عزیزم امسال که برای اولین بار از من جدا شدی و به مدرسه رفتی اوایلش برات خیلی سخت گذشت نه اینکه به خاطر دوری از من بی تابی کنی به خاطر این ویروسهای لعنتی که هی میان سراغت و تن نازت رو میرجونند.از مهر ماه بیشتر بیست بار مریض شدی یعنی میتونم بگم.دوهفته خبی بعدش باز هم سرما میخوری بی حالی.پری روز باز هم گفتی مامان پیشونیم درد میکنه گلوم درد میکنه باز هم بردمت دکتر.دکتر گفت سینوزیت داری باید آنتی بیوتیک مصرف کنی تا ده روز .خدا رو شکر الان بهتری.راستی دو هفته پیش از طرف مدرسه رفتی جشن شادیانه.این اولین باری بود که بدون من جایی میرفتی.تو رو راهی کردم و تا بر گردی فکرم پیش تو بود همش آیت الکرسی می خوندم برات.آخه از آدمهایی که لباس عروسک میپوشند خیلی میترسی.همش خدا خدا میکردم که ازز اونا نباشه.ساعت یک اومدم جلوی مدرستون با اتوبوس اومدید.وای چقدر شاد و خوشحال بودی.خیلی بهت خوش گذشته بود.از شادی تو من هم شاد شدم.تا خونه توی راه واسم تعریف کردی که چی دیده بودی.عزیزم از درسات بگم که تو اعداد از همه زرنگتری.زبان آموزیت بد نیست.اما نقاشیت عالیه.هفته پیش پنجشنبه با بابایی رفتیم بازار و لباسهای عیدت رو خریدیم.خیلی ذوق کرده بودی.دیگه تا عید چیزی نمونده.فقط باید برات کفش طبی بخرم که اون هم توی تبریزه که باید هفته آینده بریم.
راستی حدود دو ماه پیش رفتیم قم.خیلی خوش گذشت بد جور دلم هوس زیارت کرده بود.خونه آقاجون هم رفتیم.عمه زهرا و عمه فاطمه . عمه عذرای عزیز رو هم دیدیم.روز بیست و هفت ربیع هم خونه عمه عذرا مولودی بود خوش گذشت.
امروز هم پنجشنبه چهرده اسفند هست.من و تو خونمون هستیم و بابای اداره هست.تو داری نقاشی میکشی.من هم میخوام ناهار بپزم.پس فعلا خدا نگهدار
این هم از عکسها
این هم چادر عربی هدیه عمه عذرا
صبحه و آماده شدی بری مدرسه هنوز خواب الودی
یه صبح جمعه با نونهای دست پخت من
عاشق باقالی
برگشت از مدرسه
شب یلدا و هندونش
یکی از لباسهای عیدت
این هم یه نمونه از نقاشیهات عاشق کشیدن عروس و دامادی