و اما عکس..
خوب عزیز دلم دیروز روز اول مدرسهرو به خیر و خوشی سپری کردیم.جونم بهت بگه که صبح زود بیدار شدیم بعد از صرف صبحانه خونه مامان جون لباسهات رو تنت کردم و ماان جونت قرآن بالی سرت گرفت و صدقه گذاشت کنار. رفتیم مدرسه.مدرسه پر بود از کلاس اولیها.بعد از پایان مراسم قرار شد همه برید سر کلاسهاتون وبا معلمهاتون آشنا بشد که اون موقع بود که باز هم استرس گرفتی و محکم دستم و گرفتی و گفتی تو هم باید بیایی خلاصه کلی اشک ریختی و معلمت اجازه داد که پیشت بشینم.خلاصه رفتی پای تخته و شعر خوندی و کمی حالت بهتر شد.خانوم معلمگفت که سیما صندلیترو بیار پیش من بشین.تو هم استقبال کردی رفتی پیشش نشستی و به من گفتی میتونی بری.خلاصه که خانوم معلمتون با مدرسه آشناتون کرد.اسم خانوم معلمت هم خانوم سلمانپور هست خیلی هم مهربونه.امروز روز اول مهره و از امروز شیفت بعد از ظهر هستی.الان پیشم وایسادی و داری موهات رو میبندی.چون گریه کردی زیاد نتونستم ازت عکس بگیرم عوضش فیلم گرفتم این هم سه عکس منتخب
اون وسطی