شرح این چند روز

سلام عزیز دلم

10روزی میشه که نتونستم برات بنویسم اما سعی می کنم اتفاقاتی که تو این چند روز افتاده رو برات بنویسم.

اول از جمعه هفته پیش شروع میکنم .اون روز صبح با مامان جون رفتیم حسنینیه یه کم دیر رسیدیم همه نی نی هاشون و آورده بودند اونجا تو هم دختر خوبی بودی. من چپیه و پیشونی بند سرت بسته بودم همه فکر می کردند که تو پسر هستی .عزیز دلم حاجتهای دلمو به حضرت علی اصغر گفتم و ازش خواستم تا از خدای مهربون بخواد که هر چه زودتر حاجتهامونو روا کنه .البته یک دست استکان واسه حسنیه هم نذر کردم که انشاللا سال بعد ببرم.عزیزم اون روز عصر با مامان جون اینا رفتیم جلفا هوا خیلی خیلی سرد بود درسته خوش گذشت اما من بدجوری سرما خوردم......

این عکسو تو حسینیه ازت انداختم که فرصت نشد واسه مسابقه نی نی وبلاگ بگذارمش

روز دوشنبه یعنی روز تاسوعا مثل هر سال خاله فاطمه واسه هیئت شربت پخش کرد.ماهم کیک پخش کردیم اما قرار شد انشاللا سال بعد بربری و پنیر پخش کنیم تو هم اون روز کلی از صدای طبل دسته عذاداری ترسیدی و گریه کردی .روز عاشورا هم مثل هر سال خونه دایی رضا بودیم.اون روز عصر عمه لعیا اینا هم رفتند قم .از اون روز سردردهای من شروع شد وای چه سردری تا دیروز ادامه داشت .امروز شکر خدا بهتر هستم .دیشب یک برف درست و حسابی بارید هوا خیلی سرد شده بود با هم رفتیم حموم کردیم بعد از شام تو هم زودی خوابت برد.صبح که بابایی ساعت 6 رفت اداره من هم پاشدم نمازم و بخونم که که دیدم چشمای خوشگلت رو باز کردی. هر چقدر لالایی واست خوندم تا بخوابی خوابت نبرد .بعد پاشدی و من برات شیر آوردم خوردی و یه کم باز ی کردی و بعد برات کشمش آوردم  من تو آشپز خونه مشغول پختن شیر برنج بودم که دیدم وای تموم کشمشهارو رو زمین پخش کردی .من هم یه کم دعوات کردم که سرت رو گذاشتی رو بالش و یواش یواش خوابت برد.الان هنوز خوابی .روز جمعه یک یادگاری از یک عزیز از دست رفته مان رو دیم که واقعا دلم گرفت. شاید تو پست بعدی جریان رو برات بنویسم.عزیز دلم دوستت دارم  عاشق حرفهای شیرینتم عاشق تمام لحظه های شیرینی هستم که برایمان هدیه کردی.خدا حافظت باشد فرشته نازم....