سلامی از آخرین روز سال
سلام پاره وجودم
امروز دوشنبه 29 اسفند سال1390 هست.یعنی آخرین روز سال.یک سال را با تمام شادی ها و غمهایش پشت سر گذاشتیم. واکنون دیگر برای شروعی نو و تازه لحظه شماری می کنیم.باشد که ساعتها و ثانیه ها و روزهای خوبی را با این شروع تازه برای خودمان رقم بزنیم.عزیز دلم تو این روزهای پایانی سال تکاپو وشوق مردم بیشتر شده.تو شهر ما هم روز جمعه و شنبه برف سنگینی بارید و همه رو غافلگیر کرد خیلی وقت بود که همچین برفی نباریده بود.ولی از دیروز باز هم هوا آفتابی شده.ما هم دیروز با باباجون و مامان جون رفتیم میدان اصلی میوه و تره بار و میوه های عیدمون رو گرفتیم.بعد تو موندی پیشه مامان جون و من و بابا محمد با هم رفتیم بازار و دست بابایی درد نکنه از همون ظرفهای میوه و شیرینی که دوستشون داشتم خرید.شب اومدیم خونه و مامان جون تو رو آورد .تو هم کلی با بابایی بازی کردی و بعد از شام خوابت برد.الان ساعت 10/7صبح هست بابایی الان رفت تا نون بخره و تو هم خواب هستی.ساعت 9 باید آرایشگاه برم.شام هم خونه مامان جون اینا هستیم.
سال 90 در کل سال پرباری برامون بود خدا رو شکر همه عزیزانم صحیح و سلامت پیشم بودند. در سال 90من برای اولین بار به مشهد رفتم و امام رضا منو طلبید.مامان جون رو هم با هم بردیمو خیلی خوش گذشت.واقعا بهترین سفر عمرم بود.امیدوارم که امسال هم قسمتمون بشه.بدترین خبر امسال مریضی دوباره خاله فاطمه عزیزم بود.
از خدای مهربون می خوام که در این ساعات پایانی سال به همه مریضها شفای عاجل عنات بکنه.امیدوارم که در سال جدید بیماریش درمان بشه و باز هم مثله سابق بشه.عزیزم امیدوارم سال جدید برای هممون سال خوش یمنی باشه.و همه به آرزوهاشون برسند.