دلم گرفته
سلام عزیز دلم نمدونی که چقدر دلم گرفته می خوام همینجوری تا صبح های های گریه کنم عزیزم الهی که من قربونت برم امروز از وقتی که بیدار شدی تب داری تمام بدنت داره میسوزه با این که چند بار شیاف کردم و شربت استامینفون دادم بازهم تبت پایین نیموده امشب مراسم حنا بندون سمیرا دختر خاله بود شام هم رستوران دعوت بودیم غروب رفتیم رستوران الهی که من قربونت برم آروم بودی اصلا اذیتم نکردی
بعد اومدیم خونه مامان بزرگ من یه کمی به سر و وضعم رسیدم تو هم همش گریه میکردی و بی تاب بودی
خلاصه دامن قرمزتو پوشندم و موهاتو هم دم اسبی کردم قرار شد ببرمت مراسم که بابایی سر این موضوع با من بحث کرد و اعصابمو داغون کرد
خلاصه رفتیمو تو هم یه عالمه رقصیدی
اما من حال و حوصله هیچی رو نداشتم اونجا سر یه موضوعی هم خیلی ناراحت شدم اصلا نمیخواستم یه لحضه هم اونجا بشینم زنگ زدم به باباییو اومدیم خونه من هم یه عالمه گریه کردم
الان ساعت دو نصف شبه من هم اصلا خوابم نمیاد بعضی وقتا آرزو میکنم برگردم به دوران کودکیم دورانی که هیچ غم و غصه ای نداشتیم دلامون به جای کینه پر از محبت بود ولی حالا خیلی چندش آوره از این وضعیت متنفرم عزیزم خوبه که تو هستی همیشه سالم باش همیشه بخند که خیلی محتاج وجودتم امیدوارم فردا دیگه حالت بهتر بشه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی