ترس از مورچه
سلام خوشگلم روزها میگذره و با گذشت هر روز خوشگلتر و شیرینتر میشی و البته با مزه تر وای که چقدر دوست دارم تو همدم من شدی نفس من شدی الهی که من قربونت برم الهی تا آخر عمر صحیح وسلامت باشی
خوب گفتم بهت خیلی با مزه شدی اونروز من حموم بودم تو با بابایی بودی نگو یه دونه مورچه بالدار بدبخت از کجا اومده خونه و تو هم اونو دیدی از ترست یه گریه ای راه انداخته بودی که نگو و نپرس
خلاصه بابایی مورچه رو انداخته بیرون ولی تو از اون روز به بعد از اون مورچه های ریز کوچولو می ترسی که هیچ هر چیز سیاه که رو زمین باشه رو به مورچه تشبیه میکنی و پدر منو در میاری یعنی یک ترس به ترسهای عجیب و غریب سیما جونم اضافه شد
ترس از مورچه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی