سیماسادات موسوی نیاسیماسادات موسوی نیا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

سیما دنیای من

ماجرای ترس از آقا طیب

1390/2/17 9:30
نویسنده : رعنا
556 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر نازم روز پنجشنبه عمه لعیا اینا رو واسه شام دعوت کرده بودم همه چی رو آماده کردم

niniweblog.com

واسه شام هم خورشت قیمه پختم غروب عمه لعیا با دختر عمه فاطمه اومدند همه چی خوب پیش می رفت تا اینکه زنگ آیفون به صدا در اومد بله آقا طیب بود تو هم تو بغل بابایی رفتی به پیشوازش که..........

وماجرا از اینجا شروع شد دیدن آقا طیب همانا و شروع جیغ و داد تو همانا آخه آقا طیب روحانیه و تو هم از عمامه میترسی

niniweblog.com

خلاصه که حسابی آبروی ما رو بردی من که از خجالت آب شدم مگه میشد آرومت کرد رسما از ترس داشتی می لرزیدی

niniweblog.com

خلاصه وقتی که دیدیم تو آروم بشو نیستی بابایی بردت خونه مامان جون ما شام و خوردیم و ساعت ٣٠/١٢ بعد از رفتنشون بابایی آوردت خونه امان از دست این دختر ترسو

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

داداشی
30 اردیبهشت 90 12:14
سلام
سیما ناز داره سیما - سیما پز داره سیما
دس دسی نار ملثی - همچین دختری نداره کسی
سیما عزیز اینها را می نویسم بماند ماندگار
اون روز که من آمدم خونتون وقتی در زدم بابات از جاش بلند شد تو خیال کردی بابات می خواهد بره ددر (بیرون) تو هم به خودت قول دادی که باهاش بری بیرون . اما اینرا نمی دونستی که بابات پاشده تا در را باز کنه. وقتی اومدی دم در و متوجه شدی که ددری در کار نیست. زدی زیر گریه . اما همه خیال کردن تو از من ترسیدی. اما عیبی نداره تاریخ همینطوری تحریف می شه.


داداشی
20 خرداد 90 5:17
سلام. سیما خانم تمیزه - همیشه پشت میزه - چایی شیرین میریزه فوت می کنه تو قندون صداش می ره تو میدون میدونیا می ترسن در خونشون می بندن سیما کوچولو تازه فهمیدم که به چه علت از من می ترسی تو از لباس بلند و سفید من که شبیه لباس دکتر است می ترسی. این ترس هم طبیعی همه ما از دکتر می ترسیم.