برای گلم
سلام دختر عزیز تر از جانم چند روزی بود که اصلا حوصله باز کردن کامپیوتر رو نداشتم ولی امروز عزمم رو جزم کردم که چند سطری واست بنوسم بذار از روز پنجشنبه شروع کنم
پجشنبه/قرار بود زن عموهام بیان واسه پاگشای خونمون من هم که وسواس نظافت دارم از صبح زود پا شدم و خونه رو برق انداختم غروب همگی تشریف آوردن عمه لعیا و فاطمه هم اومده بودن تو هم کلی کیف کردی و بازی کردی راستی هر کی میاد خونمون خیلی می پسنده
جمعه/روز خیلی بدی بود مامان جون اینا رو واسه ناهار دعوت کرده بودم ولی تو از صبح اصلا حال نداشتی بدجوری اسهال گرفته بودی غروب با بابایی بردیمت دکتر شب حالت یه کم بهتر شده بود شب وخونه مامان جون اینا خوابیدیم
شنبه/بابایی واسه یه ماموریت کاری رفت تهران ولی چون موقع برگشت هواپیما تاخیر داشته دیر رسید خونه من هم کلی نگران شده بودم
روز یکشنبه و دو شنبه اتفاق خاصی نیافتاد روز سه شنبه صبح آقای نقاش اومد تا در کوچمون و رنگ کنه من هم صبحانشو آماده کردم و بعد با مامان جون و خاله ها رفتیم خونه دختر عموی مامان آخه از کربلا اومده بودن تو هم از جوجه هاشون ترسیدی و کلی گریه کردی موقع برگشت هم دیدیم دایی رضا رو می برن دکتر حالش خیلی بد بود به سختی نفس می کشید ما هم حسابی حالمون گرفته شد مامان اینا هم همش گریه می کردن من هم خیلی ناراحت شدم غروب خبر اومد که دایی رضا رو بستری کردن آخه تو ریه هاش خون لخته شده خلاصه بابایی هم اومد و. مژده داد که آخر خرداد از طرف سازمان میریم مشهد من هم واقعا خوشحال شدم بعد شام و پختم واسه مامان جون اینا هم فرستادم بابایی طالبی خریده بود دو تایی نشستین و دو تا طالبی خوردین واسه همین شام نخوردی عوضش با بابایی کلی بازی کردی میشینی رو کول بابایی و اون هم سواریت میده تو هم میخندی و من هم با شنیدن خنده هات روحم تازه تر میشه الان صبح ساعت 30/9الان از خواب بیدار شدی و داری با جارو برقیت بازی می کنی الهی که من قربونت برم عزیزترینم خیلی دوست دارم امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشی عزیزم