روزهای شیرین رمضان
سلام عزیز دلم
این روزها سرمون با مهمونیها گرمه روز یکشنبه خونه عمو اضغر من مهمون بودیم خیلی خوش گذشت تو هم کلی شیطونی کردی و با مهدی بازی می کردی روزپنج شنبه هم خونه عمو جواد من مهمون بودیم دیروز هم مامن جون و بابا جون افطاری دادند البته تو رستوران چون ١٠٠ نفر مهمون داشتند دیروز من هم کلی کار کردم صبح زود بیدار شدم اول از همه رفتم عمه عذرا که از قم اومده بود رو دیدم بعد اومدم خونه مامان جون با هم وسایل کو کو لوبیا سبز رو آماده کمردیم و من هم کوکو ها رو ÷ختم ٦ تا تابه کو کو انداختم خیلی هم خوشمزه شده بود بعد با دختر خاله هام سمیرا و زهرا راستی سمیرا جون تو دلش یه نی نی داره و قراره نزدیکای عید ببینیمش به سلامتی خوب داشتم می گفتم سالادهارو هم آماده کردیم بعد با آقا طیب بردیمشون تالار و بماند که توهم با دیدن آقا طیب باز هم شروع کردی به گریه و آبروی من رو بردی خلاصه که مهمونی خیلی خوبی شد بعد از افطار هم همه اومدند تو حیاط مامان جون اینا و بساط سماوری زغالی و هندونه رو باز کردیم و شما بچه ها هم کلی بازی کردین الهی من قربونت برم انقدر هیجان زده بودی که ساعت ٢شب به زور خوابییدی امروز هم من خیلی خسته بودم الان ساعت ٤١/٦عصره و بابایی رفته نون سنگک بگیره تو هم داری با اسباب بازی هات بازی می کنی من هم میخوام یه کم خونه رو تمیز کنم افطار رو آماده کنم ÷س فعلا به امید دیدار