سیما هوس آش کرده بود
سلام عزیزم
امروز روز جمعه هست راستشو بخوای عزیزم من از روزهای جمعه زیاد خوشم نمیاد جون بد جور دلم می گیره امروز صبح بابایی بعد از صبحانه رفت واسه اضافه کاری تو هم که تا چشمت و باز کردی شروع کردی به گریه کردن و نق زدن آوردم بهت صبحانه بدم که نحوردی و الا و بلا گفتی که من آش می خوام هر چی گفتم که دخترم آش نداریم گوشت بدهکار نبود خدا روشکر که مامان جون دیروز سبزی خریده بود زود آوردم و برات آش پختم در عرض نیم ساعت آشم پخته بود تو هم یه کاسه آش خوردی و حالت جا اومد ولی من اعصابم کلا داغون شده بود چون یک ساعت بی وقفه گریه کردی یه کم بردمت بیرون با بچه ها بازی کردی مامان جون اینا هم از تشیع جنازه همسایمون بر گشتند و من تو رو پیشش گذاشتم و اومدم خونه .عزیزم دلم گرفته احساس می کنم روزها خیلی برام تکراری شده می خوام کلاس مکالمه زبان ثبت نام کنم تا شاید هم زندگیم یه کم از این یکنواختی بیرون بیاد و هم اینکه یه چیز جدید یاد بگیرم .راستی دیروز که باهات بازی می کردم دیدم که ٤ تا دندون اسیاب باقی موندت هم دارند دارن در میان الهی من قربونت واسه همینه که چند روزه که شکمت زودبه زود کار می کنه و بی حالی .دیگه فکر کنم که دندونات تکمیل شدن .خوب دیگه یواش یواش دیگه باید برم فعلا خدانگهدار