سیماسادات موسوی نیاسیماسادات موسوی نیا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

سیما دنیای من

تولدت مبارک بهترینم

دختر نازنین من فرشته زیبای من تولدت مبارک. تولدت مبارک ای دلیل بودنم.امروز درست پنجمین سالگرد گره خوردن نگاههایمان به همدیگر است.لحظه ای که تا آخر عمرم محال است از یادم برود.و احساس   غریب مادری.و سوالات پی در پی از خودم یعنی این دختر منه یعنی مادر   شدم....لحظه ای که از دلشوره و نگرانی نمیتونستم بهت نگاه کنم مدام از خاله   فاطمه سوال میکردم خاله تو رو خدا سالمه و خاله تو هر بار با صبر و حوصله جوابم   رو میداد ببین رعنا چه دختر خوشگلیه.آخه او هم مادر بود و از عمق وجودش درکم میکرد.... خدایا شکرت ...خدای مهربون خودت دخترم رو حفظش کن.خدایا بهم لیاقت ب...
8 تير 1393

سفر به سرعین و اردبیل

سلام مهربونم درست یک هفته بود که بابایی برای تعطیلات آخر هفته داشت برنامه میریخت.خلاصه کلی جاها رو انتخاب کرده بود و نمیتونست تصمیم بگیره که کجا بریم.خلاصه روز سه شنبه قرار بر این شد که به رسم سالهای گذشته بریم به نوجه مهر .من صبح ساعت پنج بیدار شدم و واسه صبحانه نون تازه که ما بهش میگیم چوچه پختم و وسایل رو آماده کردم.دایی و بابا جون با ماشین خودشون رفتند ما هم به اصرار تو مامان جون رو سوار ماشین خودمون کردیم و رفتیم جلفا بابایی سماور ذغالی رو راه انداخت و صبحونه رو تو جلفا صرف کردیم.بعدش حرکت کردیم به طرف نوجه مهر امسال بر عکس سالهای قبل هواش خنک بود.ما که رسیدیم اذان ظهر شروع شد نمازمون رو با جماعت خوندیم و امامزاده رو زیارت کردیم.ب...
19 خرداد 1393

بدون عنوان

    من بزرگ شده ام   آنقدر که   دلم سادگی های کودکی هایم را میخواهد         ...
21 ارديبهشت 1393

برای تو ای دلیل بودنم

وزندگی با تمامی ناملایماتیهایش جریان دارد.در این میان اگر صدای قهقهه خنده های تو نبود چکار میکردم....چگونه تحمل میکردم!!!!!آه دخترک معصومم همیشه بخند تا دنیا به رویم بخندد.بخند تا باخنده هایت به ساحل آرامش برسم               دوستان برای شفای بابای ثنا کوچولو دعاکنید             ...
21 ارديبهشت 1393

و ادامه خاطرات عید

سلام فرشته مهربون من عزیز دلم داریم روزهای بهاری رو پشت سر میگذاریم .امروز 22 امین روز بهار و فروردین ماه هست.آخرین باری که برات نوشتم روز پنجم عید بود .خوب میخوام از خاطرات عید شروع کنم.روز نهم عید بار و بندیلمون رو بستیم همراه با دایی و زندایی و مامان جون رفتیم به سوی همدان.البته در طول راه هم به جاهای دیدنی بعضی شهرها هم رفتیم.روز رفتنمون هوای مرند خیلی سرد شده بود و بارون میبارید.در طول راه هم همش باد شدید میوزید.ناهارمون رو تو بناب خوردیم.کباب مخصوص بناب خیلی مشهوره که خیلی هم چسبید.بعد سری هم به مراغه زدیم وبه رصد خانه مراغه رفتیم.که خیلی پشیمان شدیم.چون معلوم نبود چه جور اثر تاریخی بود هیچ مسئولی که بتونه در موردش برامون توضیح بد...
22 فروردين 1393

سلامی از سال93

سلام بهترینم سلامی از سال ٩٣ .امسال پست سال جدید رو یه کم دیرتر نوشتم چون امسال یه کم سرم شلوغ بود.خوب عزیز دلم سال ٩٢ رو هم با تموم خوبیها و بدیهاش به اتمام رسوندیم.عجب سالی بود من که زیاد به دلم ننشست.امیدوارم که سال ٩٣ سال خوبی برامون باشه.خوب از سال تحویل شروع کنم.روز پنجشنبه که میشد شب عید صبح زود با بابایی و مامان جون رفتیم میدون میوه و میوه هامون رو گرفتیم.بعدش رفتیم شیرینی و آجیلمون رو هم گرفتیم.بعد از ناهار بردمت حموم بعدش عیدی های زندایی رو هم آماده کردیم و با خاله ها و دختر خاله حمیده که اینجا بود رفتیم خونه پدر زندایی .بعدش اومدیم خونه مامان جون و زندایی هم اومد اونجا.سال تحویل همه خونه مامان جون بودیم.بعد بابا جون هم عیدیها...
5 فروردين 1393