سیماسادات موسوی نیاسیماسادات موسوی نیا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

سیما دنیای من

خدایا شکرت

    خدایا       شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت       به خدا گفتم : اگر سرنوشت مرا نوشته ای چرا دعا کنم ؟ خدا گفت : شاید نوشته باشم هرچه دعا کند . . .             ...
21 اسفند 1392

امروز هم گذشت...

سلام عزیزم ساعت 17/8 شب  دوشنبه چهارده بهمن هستش.هوا واقعا سرده.دو ساعتی میشه که از خونه مامان جون اومدیم خونمون بابایی هم خسته و کوفته از سرکار امده و روی مبل خوابش برده تو هم داری کارتون میبینی.امروز صبح که رفتیم خونه مامان جون دختر خاله سمیرا مهدیه کوچولو رو آورد خونمون تا باهات بازی کنه و خودش هم رفت به مراسم ختم عموش.تو هم کلی با مهدیه بازی کردی.بعد از اینکه سمیرا اومد تا مهدیه رو ببره ملینا و مامانش هم اومدند و ملینا اصرار کرد که تو باهاش بری خونه خاله مرضیه من هم شال و کلاهت کردم و فرستادم باهاشون رفتی اونجا.من هم که چند روزی سرما خوردم و اصلا حال و حوصله ندارم.تو هم تازه خوب شدی.دیروز رفتیم خونه دختر دایی مبارکه آخه زایمان ...
14 بهمن 1392

سرد سرد سرد

  سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید، نتواند که ره تاریک و لغزان است وگر دست محبت سوی کسی یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است نفس، کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک چو دیوار ایستد در پیش چشمانت نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟ سلام عزیز دلم امروز متنم رو با این شعر  شروع کردم چون امسال واقعا زمستان سرد و سختی رو داریم سپری میکنیم.دیگه داره حالم از این هوا به هم میخوره یک ماه پیش که برف باریده به خاطر سردی شدید هوا هنوز روی زمین هست و آب نشده.از لبه پشت بومها قندیلهای ...
19 دی 1392

سلامی از روزهای سردو برفی

سلام دختر نازنینم خوبی عزیزم؟!انشاللا که همیشه حالت خوب باشه و روزگار بر وفق مرادت. عزیزم امسال برف زمستونی کمی زودتر از موعدش مهمون شهرمون شد.امسال اولین برف زمستونی در روز پنجشنبه چهارده آذر اومد.اون روز سالگرد دایی اسد بود.اون شب شام هم تالار دعوت بودیم.اما پنجشنبه هفته گذشته که میشد بیست ویک آذر برفی رو زمین نشست که من رو به یاد دوران بچگیم و زمستونهای سختش انداخت برف از شب شروع شد و تا ظهر ادامه داشت اون روزقرار بود باباجون بره بیمارستان واسه عمل فتق که نتونست.چون راهها بسته شده بود.ما شب رو اونجا خوابیده بودیم.اسرا صبح زود اومد پیشت و با هم کلی بازی کردن من هم رفتم براتون توی حیاط یه آدم برفی خوشگل درست کردم که هنوز خراب ...
24 آذر 1392

روزهای خوب محرم

سلام فرشته مهربونم وارد ماه محرم شدیم.خیلی ها میگن ماه محرم ماه دلگیریه اما من میگم ماه محرم خیلی با صفاست.ماهیه که ما رو یه قدم به اهل بیتمون نزدیکتر میکنه.اینروزا اگه وقت کنیم نماز عصر رو تو مسجد میخونیم و بعدش عزاداری تو مسجد شروع میشه.دیروز هم مجلس ختم قرآ ن تو خونه مامان جون بود.تو هم کلی بهمون کمک کردی.البته کلی هم با بچه ها بازی کردی.اینروزا  ماشاللا هزار ماشللا خیلی خانوم شدی البته کمی هم شلوغ.وای چه زبونهایی میریزی گاهی وقتا پیشت کم میارم.عاشق شبکه پویا هستی .من هم مجبورا با تو هر روز کارتون میبینم هر روز ساعت ده و ربع منتظرم که کارتون بچه های آلپ شروع بشه آخه وقتی کوچیک بودم این کارتون رو خیلی دوست داشتم.بعد از پایان هر ...
20 آبان 1392

عید قربان مبارک

    سلام همدم من خوبی ؟سلامتی؟امیدوارم که هر کجای این کره خاکی هستی تنت سلامت و روزگار بر وفق مرادت باشه. امروز روز عید قربان بود.من امسال توفیق پیدا کردم و نه روز اول ذی الحجه رو روزه گرفتم.دیروز هم با مامان جون بعد از ظهر رفتیم مسجد جامع و دعای عرفه رو خوندیم.البته شما نیومدین و ترجیح دادین با بابا جون برید مغازه.چقدر روحم تازه شد.امروز هم صبح زود بیدار شدم و نماز عید رو خوندم .بعد بابایی رفت و نون گرفت و سه تایی با هم صبحونه خوردیم .بعد از صبحانه باباجون اومد دنبالت و باهاش رفتی مغازه.من هم رفتم خونه مامان جون .مامان جون ناهار کوفته درست کرده بود .عمه اختر با اکبر آقا هم اومده بودند.دست مامان جون درد نکنه خوشم...
25 مهر 1392