سیماسادات موسوی نیاسیماسادات موسوی نیا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

سیما دنیای من

ماهی که گذشت...

سلام بهترینم فصل زیبای تابستون رو تموم کردیم و وارد فصل دلگیر و سرد پاییز شدیم .امسال سرما خیلی زود به شهر ما اومد بالای کوه میشو پر از برف شده.ما هم بخاریهامون رو برقرار کردیم.تو فصل تابستون زیاد وقت نکردم برات بنویسم دلیل خاصی هم نداشت همش مربوط میشد به تنبلی خودم.تو شهریور ماه بابایی مارو برد خدا آفرین .شب رو توی کمپی که مخصوص کارمندان منطقه بود گذروندیم.خیلی شیک و تمیز بود خیلی هم خوش گذشت یک روز اونجا بودیم و روز بعدش صبح زود رفتیم آبگرم آبش احمد  اونجا هم خیلی خوش گذشت.یک روز بابایی ماموریت بانکی داشت بره ارومیه ما هم باهاش سوار شدیم و رفتیم ارومیه .خیلی وقت پیش بود که آخرین بار رفته بودم ارومیه وضعیت دریاچه خیلی اسف بار بود ...
17 مهر 1392

سلامی از مرداد زیبا

سلام گل زیبای زندگی من باز هم دیر کردم.در این مدت که برات ننوشتم اتفاق خاصی نیوفتاده بعد از ماه شعبان وارد ماه رمضان پر برکت شدیم.باز هم از خدای مهربون خواستم که این ماه رمضون هم مثل سالهای قبل به خوبی و خوشی بگذره .باز هم امسال ماه رمضون رو خونه مامان جون و بابا گذروندیم کلی مهمونی دعوت شدیم و رفتیم البته خودمون هم دو روز مونده به عید فطر مهمونی تو تالار گرفتیم و افطاری دادیم.روز عید فطر هم صبح من با بابا جون و مامان جون رفتم مسجد نماز عید فطر رو خوندم تو هم موندی پیش بابا محمد.بعدش صبحونه رو دور هم خوردیم و رفتیم به رف ماکو و رفتیم از کاخ سردار ماکو دیدن کردیم وایکه چقدر باشکوه و زیبا بود ناهار رو هم تو حیاط کاخ خوردیم .بعد رفتیم &div...
27 مرداد 1392

چند روزی که گذشت

سلام گل خوشبوی زندگی من امروز میخوام برات از روز تولدت بنویسم.روز تولدت من شام سبکی پختم که شامل سوپ جو و لوبیا پلو بود و ماست و خیار و سبزی خوردن که از باغمون چیده بودیم.علی رغم تموم نگرانیم واسه کمبود جا همه به خوبی جا شدیم اسرا رو هم تو دعوت کرده بودی.وقتی که بابایی کیک رو از بازار آورد و ما تو یحچال گذاشتم تو خیلی هیجان زده بودی  هی در یخچال رو باز می کردی و نیگاش میکردی هیف که اون موقع ازت عکس نگرفتم اما صحنه خیلی جالبی بود.خلاصه عموهای من و عمه لعیا اینا و نرگس و باباش اومدند بعد ازشام بلاخره لحظهایی که منتظرش بودی رسید و چراغها رو خاموش کریم و فشفشه هارو روشن کردیم و شمعهای روی کیک رو هم روشن کردیم و کیک روگذاشتیم جلوت وتو ف...
14 تير 1392

چهارمین سالگرد تولدت مبارک گلم

سلام بهترینم خوبی؟خوشی؟سلامتی من هم خوبم.ازصبح زود دارم خونه رو مرتب میکنم آخه امروز تولد خانوم خوشگله خودمه .سخت مشغول کار بودم یکهو چشمم افتاد به ساعت ساعت یک و نیم بود آخ لحظه به هوش اومدنم.چقدر نگرانت بودم چشمم رو که باز کردم خاله فاطمه کنارم نشسنه بودو بغلش یه فرشته ناز خوابیده بود.خاله گفت رعنا ببین دخترت رو ولی من می ترسیدم نگات کنم گفتم خاله سالمه؟گفت بله که سالمه گفتم خاله انگشتاشو بشمر ببین درست ده تاست شاید هم داشتم هزیون میگفتم خاله گفت آره که ده تاست بعد کمکم کرد بهت شیر دادم مامانم هل شده بود ولی خاله مثل یه مادر یا خواهر مهربون پیشم بود چقدر کمکم کرد ..... چهار سال گذشت اما دیگه خاله مهربونم نیست .اما خا...
8 تير 1392

سلامی دوباره به بهترینم

سلام عزیز دلم خیلی وقته که برات ننوشتم دلیل خاصی هم نداره نمیدونم چرا حوصله پشت کامپیوتر نشستن رو نداشتم.ولی امروز میخوام هر طور که شده چند سطری برات بنویسم. عزیز دلم آخرین باری که برات نوشتم روز مادر بود از اون روز به بعد اتفاقات خاصی نیفتاده.روز پدر جشن ازدواج  پسر خاله علی بود شب هم خونه مامان جون اینا بودیم و کادوی باباجون رو که یه پیرهن براش خریده بودیم رو بهش تقدیم کردیم.بیست خرداد هم تولد من بود مامان جون و بابا جون و دایی هم خونمون بودند و شام رو دور هم خوردیم و صدهزار تومن از طرف باباجون و مامان جون دریافت کردم .بابا محمد هم سورپرایزم کردم و کادوی خوشگل بهم داد.دست همشون درد نکنه. دیگه اینکه چیزی تا تولد شما نموند...
28 خرداد 1392

روز مادر مبارک

سلام عزیز دلم خوبی خوشی ؟سلامتی؟ایعنی الان که داری این نوشته ها رو میخونه چند سال داری ؟ امیدوارم که هرجا و تو هر سنی که هستی سلامت و شاد و موفق باشی.عزیزدلم این روزها به علت نا متعادل بودن هوا شما خانوم خوشگله سرما خوردید و در حال استفاده از آنتی بیوتیک هستید.راستی روز چهارشنبه روز مادر بود امسال کادویی در کار نبود به خاطر اینکه هر چقدر بازار رو گشتم اون چیزی رو که میخواستم پیدا نکردم البته بابایی یه مقدار وجه نقد به عنوان روز مادر بهم تقدیم کرد.روز مادر رو هم من کیک پختم و شام هم مامان جون اینا رو واسه شام دعوت کردم خونمون  که البته بعد از شام هنگام رفتن مهمونها شما هم با اونها رفتید خونشون.دیروز بعد از ظهر هم با بابایی و ما...
13 ارديبهشت 1392