سیماسادات موسوی نیاسیماسادات موسوی نیا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

سیما دنیای من

تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی

تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی و بهترین غزل توی دفترم باشی تو آمدی که بخندی ، خدا به من خندید و استخاره زدم ، گفت کوثرم باشی خدا کند که ببینم عروس گلهایی خدا کند که تو باغ صنوبرم باشی خدا کند که پر از عشق مادرت باشی خدا کند که پر از مهر مادرم باشی همیشه کاش که یک سمت ، پدرت باشد تو هم بخندی و در سمت دیگرم باشی تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود تو دست کوچک باران باورم باشی بیا که روی لبت باغ یاس می رقصد بیا گلم که خدا خواست دخترم باشی تو آمدی و خدا خواست از همان اول تمام دلخوشی روز آخرم باشی   ...
20 مهر 1391

بوی ماه مهر

سلام سلامی از ماه مهر ماه خاطره ها.وای که روزها چقدر زود می گذرند.عزیز دلم فصل تابسون رو با تموم تلخیها و شیرینیهاش به پایان رسوندیم.و وارد فصل پاییز شدیم. ماه مهر که می گیم اولین خاطره ای که به یادم میاد روز اول مدرسه هستش وای که چه روزهایی بودند چه ذوقی می کردیم.یادمه روزهای اخر شهریور که تو باغ حاجی بابا کلی گردوی تازه می خوردیم و بعد دستهامون سیاهه سیاه میشد و بعد از هر روشی استفاده می کردیم که اون رنگ سیاه از دستهامون بره و ما اول مهر تر و تمیز وارد مدرسه بشیم.اما امروز می خوام از اولین روزی که پا به مدرسه گذاشتم برات بگم.من شش سالگیم رو تو مهد کودک آزادی گذروندم.که دیگه اون مهد کودک نیست و به جاش فکر کنم مدرسه ساختند. سال 69 ب...
7 مهر 1391

عید فطر مبارک

سلام بهترینم ماه رمضان به پایان رسید و امروز عید فطر هست.ببخش که نتونستم برات بنویسم.خیلی روزهای دلگیر و سختی رو پشت سر گذاشتم.امیدوارم که روزهای خوبی در انتظارمون باشه.روزهاییی توام با شادی و سلامتی.از اینجا عید همه دوستان گلم رو هم تبریک می گم امیدوارم که همیشه شاد و سلامت باشند. بعدا میام و برات مفصل همه چی رو تعریف می کنم پس فعلا خدا نگهدار ...
29 مرداد 1391

روزهایی که گذشت

سلام بهترینم باز هم با یک وقفه طولانی پیشت میام.روزهای خیلی دلگیر و غم انگیزی رو پشت سر گذاشتیم.سه شنبه هفته پیش 20ام تیر ماه شمع وجود خاله فاطمه عزیزم برای همیشه خاموش شد .تا روزهای آخر خیلی زجر می کشید بیماریش بد جور عذابش میداد.او رفت و برای همیشه از این دنیا و سختی هایی که براش به ارمغان آورده بود برای همیشه راحت شد.ولی ما رو با کوله باری از خاطره تنها گذاشت.وقتی نرگس رو میبینم دلم کباب میشه.آخه بدون مادر اون هم به یک دختر با سن و سال نرگس خیلی سخته خدا بهش صبر بده.اما عزیزم وقتی که خوب فکر می کنم این دنیا فانیه و دیر یا زود هممون خواهیم رفت اما چه خوبه که از خودمون یاد و خاطره خوش به جا بگذاریم.مثل خاله گلم که واقعا گل بود.خاله عزی...
26 تير 1391

جشن میلاد نازنینم

سلام عزیز دلم از هفته گذشته بهت یاداوری کرده بودم که روز پنجشنبه تولدته.تو هم کلی ذوق کرده بودی و هر وقت که یادت می افتاد شعر تولدت مبارک رو با آهنگ خاص خودت می خوندی .هر وقت که بابایی از اداره برمی گشت می گفتی پس کیک من کو تولدت مبارکه من کو؟!ما هم یاداوری دوباره می کردیم که تا تولدت چند روز مونده.خلاصه که چهارشنبه خانواده عمه لعیا و مامان جون و بابا جون و دایی جون و ساجده و نر گس رو واسه شام تولد دعوت کردم.وای که چقدر هیجان زده بودی هی می گفتی پس کی تولدت مبارک شروع میشه؟! خلاصه که بعد از شام کیک رو آوردیم و شمعها  رو روشن کردیم و تو که چند روز بود منتظر این لحظه بودی فوری فوت کردی و گفتی دوباره روشن کنیم.خلاصه فکر کنم پنج شش...
11 تير 1391

تولدت مبارک گلم

دخترم سیمای من تولدت مبارک درست ٣ سال پیش در چنین لحظات تو را در آغوش گرفتم چه احساس غریبی بود. من مادر شده بودم و تو چه معصومانه نگاهم می کردی.احساس عجیبی داشتم شاید به خاطر اینکه برای اولین بار این احساس را تجربه می کردم.روزها از پی هم به سرعت برق و باد گذشتند و اکنون از آن لحظه درست سه سال و یک ساعت می گذرد. و من هر روز به درگاه خدای مهربان شکر می کنم که فرشته ای به نام سیما سادات را برایم هدیه داد. کوچولوی من ناز من عشق من مادرانه و عاشقانه دوستت دارم.خدای مهربون تو این راه پر پیچ و خم زندگی حافظت باشه.الهی که همیشه تنت سالم و لبت خندون باشه. خدایا هزاران بار تو را به خاطر این نعمت بزرگی که برایمان عطا فرمودی شکر می ...
8 تير 1391