سلامی از سال نودویک
سلام عزیز دلم
سلامی از نهمین روز ساله 91انگار دیروز بود که سال تحویل شد واقعا که این غافله عمر عجب می گذرد.عزیز دلم ده روزی هست که نتونستم برات بنویسم.آخه سرم خیلی شلوغ بود ولی برات تعریف می کنم.
عزیزم شب عید خونه مامان جون بودیم.مامان جون واسه شام قرمه سبزی پخته بود.شب رو هم اونجا موندیم.صبح باهم صبحونه رو خوردیم و ساعت 42/8 سال تحویل شد مامان جون داشت گریه می کرد آخه دلش به خاطر مریضی خاله فاطمه گرفته بود.خلاصه بعد از دست دادن و روبوسی کردن و گرفتن عیدی از بابای عزیزم.همگی اماده شدیم و رفتیم دید و بازدید اول از همه خونه مامان مامانجون رفتیم.تا شب کلی دیدو بازدید کردیم.روز دوم هم به همین منوال گذشت.روز سوم همه خونه ما اومدند وای که خونمون چقدر شلوغ بود.تو هم که همش پیش مامان جون وبابا جون بودی و خونمون نمیومدی.روز سوم عمه عذرا هم از قم رسیده بود که با عمه لعیا اومدند خونمون من هم عیدی که واسشون خریده بودم رو بهشون دادم و کلی خوشحال شدند.از روز چهارم بابایی رفت سر کار اون روز با مامان جون و بابا جون چند جا رفتیم و بعد ظهر هم رفتیم به طرف جلفا.هوا هم عالی بود و خوش گذشت.دیروز هم که سه شنبه هشتم فروردین بود بعد از ظهر رفتیم هادیشهر خونه عمه لعیا من و بابایی شام دعوت بودیم ولی چون بابایی به خاطر مشغله کاریش نتونست بیاد من هم با باباجون اینا برگشتم و شام اونجا نموندم.تو این مدت تو هم انقدر مهمونی و دیدو بازدید رفتی که وقتی می خواستم که لباسهاتو تنت بکنم می گفتی به به گدیریخ گوناغا (به به میریم مهمونی).فردا هم مامان جون به خاطر رفتنشون به مکه همه رو خونشون دعوت کرده واسه شیرینی و میوه.انشاللا به سلامتی روز 14راهی هستند.امروز کلی کار داریم.امیدوارم فردا هم به خیر و خوشی تموم بشه.آخه بیشتر از200 نفر مهمون دارند.
عید امسال هم به یک چشم بر هم زدنی گذشت.امیدوارم که روزهای خوشی در انتظارمون باشه.
الان ساعت 41/7 صبح هست و بابایی رفته اداره و تو هم تو خواب ناز هستی.الهی که من قربونت برم چند روز پیش توی بازار بستنی دیدی و اصرار کردی برات بخریم ولی من نگذاشتم چون گلوت درد می کنه.دیروز تو خواب همش می گفتی بستنی.این روزها انقدر شیرین حر ف می زنی که می خوام درسته قورتت بدم.چند روز پیش اسرا و صدرا اومده بودند خونه مامان جون و با تو بازی می کردند اونا دوقلو هستند و دو سال از تو بزرگتر هستند.به خاطر همین بهت زور می گفتند و فقط کمی اجازه دادند که از چیپسهاشون بخوری.الهی من دورت بگردم که کم آوردی.آخر سر دایی جون برات چیپس خرید.این هم دو تا عکس از شیطون بلاها
این هم سیما سادات خانوم که دیروز وقت برگشتن از خونه عمه لعیا تو ماشین ژست گرفته
عزیزم تو عید کلی ازت عکس گرفته بودم که همش حذف شد ولی خوب خدا روشکراین پست هم بی عکس نموند.خوب دیگه عزیز دلم فعلا باید برم امروز کلی کار دارم.پس تا روزه بعد خدا نگهدار......