سیماسادات موسوی نیاسیماسادات موسوی نیا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

سیما دنیای من

سفرنامه

1391/11/18 10:39
نویسنده : رعنا
441 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم

بلاخره عزمم رو جزم کردم که برات باز هم بنویسم.عزیز دلم دیگه تا فصل پاییز چیزی نمونده هفته گذشته خانواده عمه عذرا از قم اومدند و تصمییم گرفتیم با هم به یک مسافرت کوچولو بریم.بابا محمد و بابا جون به خاطر مشغله کاریشون نتوستن با ما بیایند به همین خاطر من و تو مامان جون با دایی جون و وحید پسر خاله من و خانواده خاله معصومه وخانواده  عمه لعیا و عمه عذرا راهی سرعین شدیم برای من که خلی خوش گذشت .غروب بود که رسیدیم سرعین هوا خنک بود شبهای سرعین خیلی باصفا هست.خلاصه ما از همه جلوتر رسیده بودیم یه کم منتظر موندیم تا بقیه هم برسند .خلاصه بعد از گرفتن هتل همگی رفتیم یک دوری تو شهر زدیم وای که چقدر شلوغ بود می گفتند سه ملیون نفر مسافر اومده بود.خلاصه که همگی رفتیم یک رستوران و آش دوغ نوش جان کردیم البته آشش کمی ترش بود ولی چسبید.صبح روز بعد رفتیم بازار تا من برات مایو بخرم که دستش درد نکنه عمه عذرا برات یک مایوی خوشگل خرید و رفتیم به طرف آبگرم.این اولین باری بود که تو رو استخر می بردم مهدی رو هم با خودمون بردیم ولی اونجا اجازه ندادند که ببریمش تو مامانش خیلی ناراحت شده بود که خاله معصومه با یک ترفند زیرکانه زیر چادرش مهدی رو برد تو وای که چقدر خندیده بودیم .خلاصه تو رو سوار لاک پشت بادی کردم اولش یه کم ترسیدی و گریه کردی ولی بعدا دیگه یاد گرفتی با هم شنا می کردی.بعد از اینکه از استخر بیرون اومدیم آقایون وسایلمون رو جمع کرده بودند.ا هم رفتیم ناهار دیزی خوردیم ووای که دسته جمعی چه چسبید برای تو دو تا کباب خریدیم که انقدر گرسنه بودی همشو خوردی.بعد از اون راهی آستارا شدیم کم کم داشتیم به گردنه حیران نزدیک میشدیم که دختر خاله زهرا زنگ زد و گفت که ماشینشون خراب شده ما هم مجبور شدیم همه راهو برگردیم آقا طیب اینا هم برگشتند امداد خودرو اومد و گفتند که تا فردا بعد از ظهر کار داره ما هم مجبور شدیم برگردیم به طرف اردبیل وای که هوای اردبیل چقدر سرد بود درست مثل هوای آذر ماهه ما خلاصه که از طرح اسکان فرهنگیان یک مدرسه ای پیدا کردیم و رفتیم اونجا شب رو اونجا موندیم و صبح بعد از آماده کردن ناهار رفتیم به طرف مقبره شیخ صفی الدین اردبیلی این اولین باری بود که میرفتم اونجا.وقتی که رسیدیم اذان ظهر شروع شده بود کنار اون محل یک امامزاده بود به نام امام زاده صالح که برادر امام رضا بوده رفتیم اونجا و نمازمون رو خوندیم بابایی اونجا بهم زنگزد و گفت که کارمند نمونه اعلام شده و من هم کلی خوشحال شدم و بهش تبریک گفتم .بعد از صرف ناهار در حیاط مجموعه رفتیم و از خود مقبره و محلش دیدن کردیم مقبره شاه اسماعیل اول بنیانگذار سلسله صفوی هم اونجا بود کنار همون محل مزار شهدای جنگ چالدران هم بود که برای من که عاشق تاریخ ستم خیلی جالب بود .داخل بنا و چینی ها و معماری بی بدیلش هم که جای خودش را دارد.برای من که خیلی خوش گذشت .عصر به طرف آستارا راهی شدیم از گردنه زیبای حیران گذشتیم هوا بارونی بود و به شدت بارون میبارید.باز هم رفتیم تو یک مدرسه شب رو توی تراس خوابیدیم روز بعدش همگی سرما خورده بودیم.شب تا صبح بارون باریده بود ولی صبح که بیدار شدیم باز هم می بارید.باز هم دسته جمعی صبحونه رو خوردیم تو هم یه کم تب داشتی البته اینو بگم که تو این مسافرت خیلی خانوم بودی اصلا منو اذیت نکردی بر عکیس مهدی که همش در حال بهونه گرفتن و گریه کردن بود.هر چی باشه دختر خودمی دیگه.بعد از صبحانه راهی بازار آستارا شدیم که باز هم بارون می بارید با کلی درد سر از ماشین پیاده شدیم و به طرف بازار رفتیم بعد از ناهار هم رفتیم یک سری به دریا زدیم دریا مواج و طوفانی بود برات یک بادبادک خریدم و هوا کردیم.من که از هوای شرجی و بارونی زیاد خوشم نمیاد .عصر از اونجا راهی اردبیل شدیم و شب رو اونجا موندیم اون شب دایی ناصر یک املت خوشمزه برامون درست کرد که خیلی خوشمزه بود.صبح روز بعدش هم برگشتیم طرف خونمون.سفر خیلی خوبی بود جا داره از همین جا از آقا طیب هم به خاطر تمام زحماتشون تشکر بکنم.بله سفرمون به پایان رسید و ما موندیم کلی لباس کثیف و سه روز تمیز کاری.البته ویروسهایی که با خودمون برای بابایی آوردیم و مریضش کردیم و همگی باهم راهی دکتر شدیم.

امروز دوشنبه 20شهریور ساعت 4/9 صبحه و تو توی خواب ناز هستی من هم که طبق معمول کلی کار دارم خوب دیگه این هم جزییات سفرمون بود این هم چند تا عکس

این عکس رو جلوی مجموعه شیخ صفی ازت انداختم

سیمای من

سیما ومهدی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان سانای
20 شهریور 91 13:50
به به چه خوب شد سفر رفتی امیدوارم حال وهوات عوض شده باشه توی این مدت که نبودی نگرانت بودم شکر خدا که بهتون خوش گذشته .

ممنون از لطفت گلم
مامان گیسوجون
26 شهریور 91 13:02
به به سلام علیکم چه عجب آپ فرمودین ؟ همیشه به گردش عزیزم خوشحالم که خوش گذشته ای جونم خاله فدات چه ناز شدی عروسکم
مامان سانای
28 شهریور 91 10:27
روز دختر مبارک
باران قلنبه
29 شهریور 91 14:50
سلام عزیزم خوشحال می شم به وب دخمل منم بیاین. دخملم باران مظفری توی مسابقه جشنواره رمضان 91 آتلیه سها شرکت کرده اگه می شه به سایت آتلیه سها بروید و در قسمت جشنواره رمضان به دخترم رای 5 بدهید .این جشنواره تا اول مهر مهلت داره. آدرس سایت آتلیه سها: Soha.torgheh.ir/festival لینک مستقیم جشنواره تو وبم هست یه دقیقه بیشتر طول نمی کشه من نیاز دارم به رای شما عجله کنین زیاد وقت نمونده منتظرمااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا البته اگر قبلا به کودک دیگری رای داده اید میتوانید دوباره به دخمل من رای بدهید
مریم مامان ستایش و امیرعلی
3 مهر 91 14:41
سلام خانومی رسیدن بخیر خوشحالم که بهتون خوش گذشته. امیدوارم همیشه شاد باشید. سیما جونم رو میبوسم