سفر مشهد و قم
سلام بر دختر نازنینم سیما سادات
گلم باز هم در نوشتن خاطراتت تنبلی کردم.اما سعی می کنم هر آنچه که در این مدت گذشته رو برات بنویسم.ما چهاردهم آبان به طرف مشهد مقدس پرواز کردیم که تو این سفر مامان جون و دایی جون و زندایی راضیه بنده حضور داشتند تو هم که انقدر ذوق زده بودی که از دو هفته قبلش که بلیطها رو گرفته بودیم همش از من می خواستی که از هواپیما و سرزمین موجهای آبی و...برات تعریف بکنم من و بابایی هم هم هر رزو کارمون شده بود توضیح جزئیات سفرو ترسیدن من از هواپیما هم یک سوژه ای برات شده بود و هی می گفتی مامانی نترس من پیشتم و من از هواپیما نمی ترسم و....تا اینکه روز یکشنبه ساعت ٩ شب حرکت کردیم و من باز هم ترسیدم خلاصه که ساعت ١١ شب به مشهد رسیدیم فقط سه روز وقت داشتیم اما تو این سه روز خیلی بهمون خوش گذشت صبحها ساعت ٣ بیدار میشدیم من و مامان جون و زندایی می رفتیم حرم وای که چه صفایی داشت زیارت امام و نماز و راز و نیاز.تو هم تو این سفر دختر خوبی بودی و زیاد اذیتمون نکردی فقط دوست داشتی تو بغل بابایی باشی که بیچاره علی رغم اینکه خیلی خسته میشد اما باز هم بغلت می کرد در کل سفر عالی بود و خیلی بهمون خوش گذشت از امام رضا خواستم که به زودی زود باز هم ما رو بطلبه و باز هم به پابوسش بریم.بلاخره روز چهارشنبه باز هم با هواپیما و باز هم با ترسهای عجیب من برگشتیم ساعت یک شب تو فرودگاه تبریز بودیم و دست بابا جون درد نکنه اومده بود دنبالمون
واین هم چند تا عکس از مشهد
عزیز دلم بهت قول داده بودم که ببرمت سرزمین موجهای آبی ولی اونجا هم هوا سرد بود هم اینکه اصلا فرصت نکردیم الهی من قربونت برم کنار حرم وقتی این اتوبوس رو دیدی که روش عکس و تبلیغات سرزمین موجهای ابی بود اصرار کردی که پیش اون ازت عکس بندازم گلم انشاللا دفعه بعد که رفتیم مشهد حتما اونجا می برمت
بعد از اینکه از مشهد رسیدیم بعد از سه روز آقا جون سید قاسم از مکه رسیدند به همین خاطر روز چهارشنبه 24 آبان به طرف قم حرکت کردیم که بابا جون و مامان جون هم کنارمون بودند روز پنجشنبه صبح خونه آقا جون بودیم از دیدن عمه فاطمه و عمه زهرای گل خیلی خیلی خوشحال شدم کلی بهمون محبت کردند ناهار و صبحونه رو خونه آقا جون بودیم و بعد از ظهر رفتیم جمکران و شام خونه دختر خاله حکیمه بودیم که تو از جمکران خوابیدی و خونه دختر خاله هم اصلا بیدار نشدی و شب رفتیم خونه عمه عذرا که تو بیدار شدی و کلی بد اخلاق شدی و گریه کردی شب رو اونجا موندیم و صبح رفتیم حرم بعد از اینکه ناهار رو خونه عمه عذرا خوردیم حرکت کردیم به طرف مرندسفر قم هم خیلی خوب بو د خیلی خوش گذشت این هم عکس سیما خانوم تو حرم حضرت معصومه
اون روز روز اول محرم بود وای که حرم چه شور و حالی داشت و پر بود از دسته جات عزاداری یادش به خیر....
روز شنبه که رسیدیم خونمون و صبح پسچی اومد و گواهی نامه ام رو آورد آخه یادم رفته بود بهت بگم از امتحان کتبی و هم از شهری بار اول قبول شدم
امروز هم که روز پنجشنبه دوم آذر ماهه ساعت 31/8 صبحه و تو خوابیدی من هم که اگه خدا بخواد امروز رو روزه گرفتم الان هم در حین نوشتن برات شیربرنج هم درست کردم چون عاشق شیربرنجی الهی من قربونت برم که برکت خونمون تو هستی دوستت دارم
این هم یک عکس خوشگل دیگه از دختر ناز خودم