سیماسادات موسوی نیاسیماسادات موسوی نیا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

سیما دنیای من

یک مسافرت به یاد ماندنی

1391/11/18 10:41
نویسنده : رعنا
345 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دل مامان

چند روزیه که نتونستم به وبت سر بزنم آخه رفته بودیم مسافرت کجا؟مشهد

واقعا که مسافرت شیرین و به یاد ماندنی بود جای همه دوستان عزیزم خالی

واما خاطره این چند روز

روز یکشنبه ساعت9صبح پرواز داشتیم صبح زود بیدار شدیم آماده شدیم و مامان جون رو هم برداشتیم و رفتیم به سمت فرودگاه همکار بابایی و خانومش و ثمین کوچولو هم اومده بودن من هم کمی استرس داشتم آخه میدونی عزیزم مامانیت یه کم ترسو تشریف داره امیدوارم تو هیچ وقت مثل من نباشی عزیزم خلاصه که بد جوری از هواپیما میترسیدم ساعت 9 صبح حرکت کردیم و من هم کمی گریه کردم بعد از دو ساعت وارد فرودگاه مشهد شدیم وای هوای مشهد خیلی گرم بود خلاصه که از طرف هتل اومده بودن دنبالمون سوار ماشین شدیم و رفتیم هتل بعد از ظهر همگی رفتیم حرم وای که لحظات شیرینی بود آخه می دونی عزیزم خیلی وقته که میخواستم برم مشهد ولی قسمت نمی شد خلاصه که کلی با امام رضا درد و دل کردم و همه رو دعا کردم

توی این چند روز تو یه کم دختر بدی شده بودی واذیتمون میکردی آخه شب اول بد جور سرما خوردی و توی این چند روز لب به غذا نزدی ولی خدارو شکر که مامانم پیشمون بود و خیلی کمکم کرد

ولی در کل بهمون خیلی خوش گذشت مثل یک خواب شیرین که زود تموم شد

توی این چند روز به جاهای زیادی سر زدیم از جمله آرامگاه فردوسی و نادر شاه و کوه سنگی و  باغ وحش و الماس شرق

راستی یک شب سوار درشکه شدیم خیلی با حال بود کلی خندیدیم و کیف کردیم

از اینجا میخوام از بابای مهربونت تشکر کنم چون هر کاری که از دستش بر می اومد رو انجام داد تا بهمون خوش بگذره

روز چهارشنبه یعنی دیروزساعت 30/11باز هم با هواپیما حرکت کردیم و من باز هم ترسیدم (از نوع شدید ترش)آخه این دفعه واقعا بد جور تکون میخورد ساعت30/13با سلامتی پا روی زمین گذاشتیم هوا هم خنک و عالی بود آب و هوای اینجا با هیچ جای ایران قابل مقایسه نیست واقعا که توی بهشت زندگی می کنیم

الان ساعت 41/1شبه تو و بابایی خواب هستین و من هم بدجور خوابم میاد ولی خیلی ذوق داشتم خاطره این چند روز رو برات بنویسم

راستی این اولین مسافرت تو به مشهد مقدس بود امیدوارم قسمتمون بشه واز این به بعد زود به زود بریم پابوس امام رضا امیدوارم حاجت همه حاجتمندها به زودی زود روا بشه

الهی آمین

زیبا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

shahab
3 تیر 90 1:52
اول اینکه امیدوارم خوش گذشته باشه دوم اینکه معلومه که ترس هم داره بابا خداییش نباید دیگه سوار شد :دی
داداشی
3 تیر 90 12:52
سلام.
زیارتتون قبول حق باشه.
ان شاء الله سفر حج و کربلا قسمت هممون بشه.
اما سیما وقتی اومدم زیارت قبولی بهت بگم قبای سفید را که تو خیال می کردی لباس دکترها است را درآوردم و تو اصلا نترسیدی.


سلام آقا طیب
ممنون انشالله که قسمت بشه با هم بریم سفر مکه و کربلا
در ضمن شما خیلی بزرگوارین ما همیشه شرمنده شما هستیم
به عمه لعیا و فاطمه جون سلام برسونید


مامان فرشته
4 تیر 90 1:51
سلامممممم عزیز دلم زیارت قبول امیدوارم ما رو یادت نرفته باشه که دعا کنی وایییییییییییی چی کشیدی من هم از هواپیما وحشت دارم بوسسسسسس
مامان صبا
4 تیر 90 9:09
سلام عزيزم خوبي؟ زيارت قبول انشآءالله كه هميشه ايامتون به خوبي و خوشي و شادي سپري بشه به دختر نازمون هم انشاءالله خوش گذشته باشه راستش ما هم موقع برگشت خيلي ترسيديم چون خيلي هواپيما تكون مي خورد وقتي فرود اومد تو تهران همه بلند صلوات فرستادن معلوم بود كه همه مثل ما استرس داشتند. خوب خدا رو شكر كه شما هم به سلامت برگشتيد منزل از طرف من سيما جون رو ببوسيد.
مامان پرهام
4 تیر 90 11:17
سلام زیارت قبول. منم از هواپیما خیلی می ترسم همه می گن خجالت داره ولی من با کمال اعتماد به نفس می گم که می ترسم. یعنی چی پای آدم رو هیچی بند نیست! منم فقط در موارد اضطراری سوار می شم. البته تا حالا گریه نکردم ولی همش دعا خوندم! خوش باشی.
مامان فرشته
6 تیر 90 3:37
سلام عزیزم خوبین ؟ بوسسسسسسسس
مامان فرشته
7 تیر 90 2:52
محمدحسین عشق جاودان
7 تیر 90 10:07
سلام عزيزم زيارتت قبول گلم .ما رو دعا کردي خاله جوني ماماني منم از هواپيما مي ترسم خيلي
مریم مامانی ستایش
9 تیر 90 8:00
زیارت قبول خانومی. زیارت گل دخترمون هم قبول باشه.