سلامی از هوای بارونی شهرمون
سلام فرشته ناز من
نمی دونم چرا این روزها زیاد حوصله نوشتن ندارم ولی امروز می خوام یه کم از روزمرگیهامون برات بنویسم.عزیز دلم این روزها دیگه هوا یواش یواش سرد میشه اما تو باز هم از این روزها نهایت استفاده رو می کنی تو کوچه با دوستات بازی می کنی با خاکهای همسایه کلی خاک بازی می کنی و من هم هر رزو برات لباس عوض می کنم.دیروز هم که جمعه بود صبح که از خواب بیدار شدیم هوا ابری بود شب قبلش هم کلی بارون باریده بود.من هم که از ین هوای خاکستری رنگ متنفرم با خودم فکرکردم و دیدم من این روز تعطیل رو خونه بمونم دیونه میشم واسه همین به بابایی گفتم ما رو برد جلفا .گرچه هوای اونجا هم ابری بود ولی هواش گرمتر از مرند بود خلاصه که رفتیم پارک کوهستان و ناهار رو هم تو رستوران اونجا خوردیم و رفتیم یه کم هم بازار رو گشتیم و راهی مرند شدیم تو راه بارون شروع کرد به باریدن وقتی رسیدیم با بابا جون و مامان جون رفتیم خونه خاله معصومه چون از کربلا اومده بودند یک ساعتی اونجا نشستیم و بعدش رفتیم خونه مامان جون و شام و اونجا خوردیم و شب رو هم اونجا موندیم.امروز هم ناهار رو خونه خاله معصومه بودیم بعدش تو با باباجون رفتی مغازه و من و مامان جون رفتیم بازار الان من اومدم و تو هنوز تو مغازه پیش بابا جون هستی بابایی رو فرستادم دنبالت تا بیاردت خونه فردا هم انشاللا قراره بریم خونه عمو جواد من واسه ختم قران آخه خونه خریدند من هم دیروز از جلفا یک تابلو براشون خریدم.خوب دیگه عزیز دلم فعلا تا درودی دیگر بدرود.....
این هم چند تا عکس که تو پارک کوهستان ازت گرفتم
عکسی از پارک کوهستان و رود همیشه جاری ارس از بالای کوه
ابن هم نمایی از رودخانه ارس و شهر مرزی جمهوری آذربایجان