روزهای شیرین با تو
سلام دخترک شیرینم
روزها از پی هم مثل برق و باد می گذرند.ومن شاهد رشدو بالندگی تو هستم .دوستت دارم خیلی دوستت دارم.صبح تا شب تو خونه با هم هستیم.تو همدم من هستی با من حرف میزنی وقتی یه کم دلم می گیره موهامو نوازش می کنی با لهجه شیرین کودکانت بهم می گی مامان ناحارت نشو من پیشتم.آخ که چقدر عاشق این جملات دست و پا شکستت هستم.روز به روز می گذره و بزرگتر که میشی بیشتر شبیه من میشی.بابایی میگه وقتی تو چشمهای سیما نگاه می کنم انگار تو رو میبینم.الهی من قربون اون چشای ناز و مهربونت برم.این روزها عصر که بابایی از سر کار میاد میریم مسجد و نمازمون رو تو مسجد می خونیم .تو هم کنار من میشینی و باهام دعا می کنی .همه تو مسجد دوستت دارند.وقت برگشتن کلی شکلات با خودت میاری که خانومهای تو مسجد بهت میدن.عاشق باباجون هستی وقتی ازت میپرسیم کی رو از همه بیشتر دوست داری فوری می گی باباجون .باباجون هم خیلی خیلی دوستت داره.مامان جون و دایی جون که عاشقتند.دیشب آقا حبیب و نرگس و وحید و دایی جون و بابا جون و مامان جون شام خونه ما بودند .الهی من قربون قلب تنها و شکسته نرگس برم.خیلی سخته غم بی مادری وقتی به این موضوع فکر می کنم دیونه میشم.رفتن خاله گلم هنوز باورم نشده.جاش خیلی خالیه خیلی.مصلحت خدا این بوده...
دیشب کلی با نرگس بازی کردی کلی زبون ریختی کلی هم نانای کردی و شاباش جمع کردی.الان صبح ساعت 12/10هست من از ساعت 8 بیدار شده بودم و خونه رو تمیز می کردم تو هم چشمهاتو باز کردی و منو صدا کردی گفتم سیما الان خیلی زوده بخواب گفتی نه مامان خوابم نمیاد ولی بعد از یک ربع باز هم سرت و گذاشتی رو بالش و خوابیدی.من هم بعد از چند وقت فرصت کردم برات بنویسم.دوستت دارم گلم الهی که همیشه تنت سالم و لبت خندون باشه.....