چهارمین سالگرد تولدت مبارک گلم
سلام بهترینم
خوبی؟خوشی؟سلامتی
من هم خوبم.ازصبح زود دارم خونه رو مرتب میکنم آخه امروز تولد خانوم خوشگله خودمه .سخت مشغول کار بودم یکهو چشمم افتاد به ساعت ساعت یک و نیم بود آخ لحظه به هوش اومدنم.چقدر نگرانت بودم چشمم رو که باز کردم خاله فاطمه کنارم نشسنه بودو بغلش یه فرشته ناز خوابیده بود.خاله گفت رعنا ببین دخترت رو ولی من می ترسیدم نگات کنم گفتم خاله سالمه؟گفت بله که سالمه گفتم خاله انگشتاشو بشمر ببین درست ده تاست شاید هم داشتم هزیون میگفتم خاله گفت آره که ده تاست بعد کمکم کرد بهت شیر دادم مامانم هل شده بود ولی خاله مثل یه مادر یا خواهر مهربون پیشم بود چقدر کمکم کرد .....
چهار سال گذشت اما دیگه خاله مهربونم نیست .اما خاطرت شیریش با منه ....
بگذریم
امروز کلی مهمون داریم مهمونهات هم از یک ماه پیش خودت دعوت کرده بودی آره عموها و عمه من با خانوادشون و خانواده عمه لعیا و نرگس و باباش.یه کیک خوشگل برات سفارش دادیم بعد ازشام کیکت رو میبری و کلی ذوق میکنی.
جای خیلیا خالیه از جمله عمه عذرا و فاطمه و زهرای گلم
امیدوارم که شب خوبی داشته باشیم
این هم یه عکس از اولین روزهای به دنیا اومدنت الهی که من قربون چشمات بشم که یه کم زردی داشتی