سیما و عید نوروز
سلام نازنینم سلامی از بهار روزها از پی هم گذشتند تا رسیدیم به فصل زیبا و دوست داشتنی بهار خداوند را خیلی شاکرم که امسال هم همه عزیزانم صحیح و سالم کنارم هستندبه خصوص سیمای گلم خوب بذار یه کم از روز اول عید واست بگم روز اول روز دوشنبه بود ما هم شب مونده بودیم خونه مامان بزرگ صبح بعد از صبحانه لباسهای خوشگلت رو تنت کردم موهاتو دم اسب کردم و اولین عیدیمونو از بابابزرگ گرفتیم که ۱۰۰۰۰تومن بود بعد کیفت رو هم دادم دستت تا هر کس عیدی داد بذاری تو کیفت خلاصه کلی دیدو بازدید رفتیم هر جا میرفتیم همه رو با خوشگلیت عاشق خودت میکردی همه میگفتن واست اسپند دود کنیم آخ که مامان قربون دختر نازش بره راستی یه عالمه آجیل و شکلات خوردی بعد از ظهر بابایی یه کم مریض شد و با ما هیچ جا نرفت من یه کم نارحت شدم روز اول انطوری گذشت روز دوم خونه مامان بزرگ خیلی شلوغ بود عمه عذرا وعمه لعیا هم اومدند اونجا بعد من و بابایی وتو واسه ناهار رفتیم خونه مامان مامانم خاله عذرا واسه ناهار آش و کباب پخته بود تو هم با دختر عمه هات کلی بازی کردی غروب هم چند جا رفتیم و اومدیم شب و خونه مامان بزرگ موندیم بلاخره رسید به امروز که روز سومه امروز هم خوشگلت کردم و رفتیم عید دیدنی بعد اومدیم خونه مامان بزگ ناهارو خونه مامان بزگ خوردیم بعد از ناهار تو خوابیدی و من و بابایی اومدیم خونه خودمون چون قراره خونمون مهمون بیاد الان بابایی هم خوابیده من هم نشستم برات مینوسم پستم خیلی طوتانی شد ولی تا جایی که تونستم خاطره این سه روز برات نوشتم خوب دیگه برم که الان مهمونام از راه میرسند
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی