باز هم سرما خوردگی
سلام عزیزم الهی مامان قربونت بره چند روزی بود که سرفه میکردی ولی من زیاد توجه نمی کردم دیشب تا صبح سرفه کردی وقتی بیدار شدی اصلا حال نداشتی با مامان بزرگ بردم ات دکتر وای مطب چقدر شلوغ بود بلاخره دکتر معاینه ات کرد و دو تا آمپول نوشت که دو تاشونم زدیم بهت خلاصه اومدیم خونه مامان بزرگ و تو یه کم شیر خوردی و خوابیدی
دو ساعتی خوابیدی بعد قرار شد بریم خونه خاله فهیمه یه کم حالت بهتر شده بود لباسای قشنگتو تنت کردم و موهاتو هم شونه کردم و با بابابزرگ رفتیم خونه خاله فهیمه. خاله فهیمه واسه پسرش عطا از اون ماشین شارژی ها خریده بود و اون هم داشت ماشین سواری میکرد
یه کم تو رو هم سوارش کردند ولی چون ترسیده بودی گریه کردی
و من بغلت کردم عطا با این که دو سال و نیمشه ولی مثل بلبل حرف میزنه
راستی خاله اعظم هم اونجا بود ولی ثنا کوچولو رو با خودش نیاورده بود یه کم با خاله ها دردو دل کردیم بعد اومدیم خونمون بابایی تو رو برده بود بیرون الان اومدین والان سرتو زدی به صندلی من وداری های های گریه میکنی
خوب برم ببینم چی میگی به امید این که فردا سالم از خواب پاشی