دخترم داره بزرگ میشه
سلام دخترک نازنینم
دخترم روز به روز داره بزرگتر میشه کارای جدید یاد میگیره کلمات جدید ادا میکنه خلاصه شیرین تر و شیرینتر میشه آخ که مامان به قربونت بره آخه چی بگم چگونه توصیف کنم عشق و محبتم رو نسبت به تو فقط احساسمو زمانی درک میکنی که مادر بشی
اینروزا که هوا کمی بهتر شده خیلی دوست داری تو کوچه با دوستات بازی کنی از اونجایی که کوچمون همه فامیل هستیم من هم هر روز میبرمت بیرون تا با بچه ها بازی کنید تو و مهدی هم سن هستید ولی چون اون پسره و کمی هم از تو قوی تر همیشه دعواتون میشد ولی دیروز نمی دونم افتاب از کدوم طرف دراومده بود که باهم دوست شده بودین مهدی دمپاییهاتو جفت میکرد و میذاشت جلوی پاهات تو هم دستتو میدادی به دستش و میرفتین با هم بازی میکردین الهی که من قربون دخترم بشم که یواش یواش داره مستقل میشه
واما دیشب بعد از شام با بابایی یه کم توپ بازی کردی ولی از اونجایی که بابایی صبح زود میره اداره رفت که بخوابه من هم چراغارو خاموش کردم تا تو هم بیاییو بخوابی ولی تو که از بازی سیر نشده بودی رفتی بالای سر بابایی و دستشو گرفتی و با اشاره توپ و نشون می دادی من هم فقط داشتم میخندیدم بلاخره بابایی تسلیم شد و ساعت ٤٥/١٢شب داشتین توپ بازی میکردین خلاصه بابایی آخر سر در رفت و خوابید بعدش من موندم و تو که بعد تلاشهای فراوان بنده ساعت٣٠/١خوابیدی .الان ساعت ٣٠/٩صبحه وتو مثل فرشته ها تو خواب نازی.دوست دارم عزیزم آرزوی قلبی من سلامتیو شادی تو ئه