گردش یک روزه سیما جون

سلام مهربون مامان

چند روزیه سرم شلوغه و نتو نستم بهت سر بزنم روز شنبه با باباجون اینا رفتیم گردش صبح زود حرکت کردیم رفتیم جلفا خاله فاطمه اینا از شب رفته بودن اونجا ما هم رفتیم پیششون و صبحا نه رو با هم خوردیم البته بگم که خاله معصومه و خانوادش و دختر دایی زیبا و عرفان کوچولو و زندایی اینا هم بودن (البته یه توضیح کوچولو به دوستام بدم که منظور من از خاله ها و دایی ها خاله ها ودایی های منهستند چون سیما جونم فقط یه دونه دایی ناصر داره که هنوز مجرده و خاله هم نداره ) خلاصه بعد از صبحانه توی پارک جنگلی جلفا به طرف نوجه مهر حرکت کردیم نوجه مهر یه روستای تاریخی هست که یه امامزاده داره که مردم از شهرهای مختلف برای زیارت میان اونجا خلاصه که رفتیم زیارت کردیم و من هم یک نذری کردم که انشاللا تاا سال دیگه قبول میشه بعد از اونجا حرکت کردیم از میون کوههای سرسبز گذشتیم که واقعا طبیعت زیبایی بود مثل این بود که یک مخمل سبز روی زمین کشیده بودن واقعا که نقاش طبیعت سنگ تمام گذاشته بود ناهار رو هم توی یه جنگل سرسبز خوردیم البته ناهار دستپخت خودم بود بعدش کلی با دختر داییها و بابایی والیبال بازی کردیم تو هم کلی بازی کردی و توی رودخونه رفتی و آب بازی کردی الهی من قربونت برم چقدر ذوق کرده بودی کلی هم هندونه خوردی بعدش دیگه یواش یواش می خواست بارون بباره ما هم حرکت کردیم  توی راه از روستاهای کوچیکی رد میشدیم که واقعا زیبا و با صفا بودن توهم از وقتی حرکت کردیم خوابیدی الهی من قربونت برم که اصلا اذیتمون نکردی و دختر خیلی ناز و آرومی بودی خلاصه که بهمون خیلی خوش گذشت الان ساعت 16/7عصره و تو و نرگس توی اتاقت دارین بازی می کنین بابایی هم رفته واسه خونه وسایل بخره من هم باید یواش یواش تدارک شام رو ببینم خیلی دوستت دارم عزیزم

سیما کنار ضریح امامزاده