سیما یک دختر شلوغ
سلام دخترکم
این چند روزه زیاد حس نوشتن نداشتم این روزا خیلی دختر شلوغی شدی از رو مبل بالا میری و میشینی رو اپن آشپزخونه از روی میزها راه میری و همشون رو پر لکه میکنی من هم که حساس....عزیزم اولش عصبانی میشم بعدش از دست خودم ناراحت میشم تو داری بزرگ میشی و میخوای هر کاری رو امتحان کنی الهی که من قربونت برم امروز تو خونه مامان جون اینا تو اتاق داشتی با بابا جون بازی میکردی که یک هو صدای گریت بلند شد نمی دونم چی شده بود که بد جوری داشتی گریه میکردی نگو بابایجون هم خوابیده آوردمت پیش خودم اصلا نفهمیدم کجات درد گرفته بود شیر خوردی و خوابیدی بعد از بیدار شدن هم چایی و هندونه خوردی و با باباجون رفتی بیرون
راستی عزیزم این روزا تقریبا همه کلمات رو ادا میکنی ولی هنوز جمله بندی نمی کنی البته فکر کنم در این مورد کمی دیر کردی
عزیزم همه بچه ها فرشته هستند ولی فرشته من یه چیز دیگه هست دیشب یه کم بی حال بودم هی می اومدی پیشم و با ادا و اطوارهای کودکانت میخواستی منو بخندونی هی منو صدا میکردی همیشه به من مامان میگی ولی بعضی وقتا با لهجه شیرینت رعنا صدام میکنی وای که اون لحظه دیونه میشم میخوام فقط بخورم چی بگم دیگه از تو فرشته پاکم هر چی بگم باز هم کمه وای که الان دلم واست یه ذره شده آخه رفتی مغازه باباجون دوستت دارم عزیزم دیونتم
سیما خانوم روی اپن آشپزخونه
تو ماشین لباس شویی دنبال چی می گردی؟