این چند روز
سلام
عزیز دلم روزها داره به سرعت می گذره امروز نهمین روز ماه رمضان هست امسال سومین ماه رمضونیه که با تو هستم اولین روزها بهم خیلی سخت گذشت هوا هم به طرز عجیبی خییییییییییییلی گرم شده بود وای تشنگی واقعا اذیتم می کردم ولی الان که هوا خنک شده خیلی بهتر می تونم روزه ها مو بگیرم
دومین روز ماه رمضون ما خونه مامان جون اینا بودیم که بابایی وقتی میاد خونه سر بزنه میبینه فلکه آب گرم ظرفشویی ترکیده و آب داغ با شدت زیاد داره نشت میکنه و تمام آشپزخانه و یه مقدار از فرش پذیرایی خیس شده بود کابینتها هم که به جای خود اما دست بابایی درد نکنه همه چی رو مثل اولش درست کرد
کابینت های خراب رو هم عوض کردیم این اتفاق به نفع تو هم شد به خاطر اینکه فرشها هنوز نم بودند یک هفته ای خونه مامانجون اینا موندیم تو هم کلی کیف کردی الهی که من قربونت برم عاشق پارک شدی تو راه هرجا که پارک می بینی با صدای بلند پاک پاک میگی
وای که چقدر شیرین زبون شدی وقتی تو تلوزیون یه نفر عینکی میبینی فوری میگی عینک
الان دیگه به ماشین خاور حبیب اقا شوهر خاله فاطمه هم علاقه شدیدی پیدا کردی و اون بنده خدا هم هر روز سوارت میکنه و یه دوری میزنید دیروز واسه افطار پسر خاله وحید و دایی ناصر خونه ما بودند تو هم کلی باهاشون بازی کردی شب به خاطر اینکه من خیلی خسته بودم بابایی خودش ظرفهارو شست واقعا دستش درد نکنه میدونی عزیزم بابای تو که میشه عشق من بهترین بابای دنیاست همیشه قدرشو بدون
راستی امروز بدون سحری روزه گرفتم آخه موبایل بابایی زنگ نزده بود من هم درست ده دقیقه بعد از اذان بیدار شدم بهتر یه کم لاغرتر میشم الان ساعت٤٥/٩صبحه و تو مثل فرشته ها آروم خوابیدی
تا بیدار بشی می خوام یه گردگیری مختصر بکنم
پس فعلا عزیزم