روزهای با تو بودن
سلام دخترک شیرینم
عزیز دلم روزهای سرد زمستون و با هم سپری می کنیم.بهترینم روزهای با تو چه شیرین می گذرد. روزی هزار بار خدایم را شکر می کنم به خاطر وجود نازنینت به خاطر سلامتی ات.سیمای من هر روز که می گذرد وابستگیمان به یکدیگر بیشتر میشود.من حتی تحمل نیم ساعت دوری تو رو ندارم.چیکار کنم دوستت دارم.صبح که میشه وقتی چشمهای نازت رو باز می کنی بغلت می کنم و بوسه بارونت می کنم تو هم تو بغلم عشوه می ریزی خودت و برام لوس می کنی و زبون میریزی.اول سراغ بابا رومی گیری و میگی بابا رفته اداره برام قاقا بیاره.بعدش می ری دنبال اسباب بازیهات وقت تمیز کردن خونه کمکم می کنی و بعدش لباسهامونو میاری و می گی بریم خونه مامان جون بعدش میریم خونه مامان جون و تا غروب اونجا می مونیم و ساعت5 برمیگردیم خونمون.بابایی هم تا ساعت6از سرکار بر می گرده بعدش تا وقت خواب با بابایی بازی می کنی تو عشق بابا محمد هستی با اینکه هر روز خسته از سر کار بر می گرده ولی بازهم باهات بازی می کنه .برات اسب میشه و بهت سواری میده تو هم کلی کیف می کنی.خلاصه بگم که من و بابایی دیونتیم و روزی هزار بار خدای مهربون و به خاطر اینکه فرشته زیبایی به نام سیما رو بهمون هدیه کرده شکر می کنیم.عزیزم الان که دارم برات می نویسم مثل فرشته ها خوابیدی و من هم می خوام برم واسه شام کوکو سبزی بپزم چون تو خیلی کوکو دوست داری.عزیز دلم باز هم می گم دوستت دارم قدر تموم دنیا......