موفق شدیم
سلام عشقم
عزیز دلم بعد از چند روز تلاش بلاخره موفق شدیم.عزیزم دیگه از دست پوشک راحت شدی.دیگه هر وقت دستشویی داری میایی زود به من می گی.نمی دونی چقدر خوشحالم و وجدانم راحت شده.آخه خیلی دیر کرده بودیم.روزی به جرات میتونم بگم که ٣٠بار میبرمت دستشویی چون فعلا نمی دونی چطوری کنترل کنی به همین خاطر هر وقت که حس میکنی دستشویی داری بهم می گی .ولی در بیشترشون بعد از اینکه میبرمت دستشویی می گی جیش ندارم.بابایی دیروز به خاطر آلودگی هوا و تعطیلی ادارشون خونه بود.باور نمی کرد که من انقدر تو رو می برمت دستشویی.اما من واقعا خوشحالم.آخش این مرحله خیلی سخت رو هم پشت سر گذاشتیم.دیروز عصر که بابا جون داشت می رفت مغازه تو گریه کردی که منو هم با خودت ببر.خلاصه باباجون هم از خدا خواسته تو رو با خودش برد.من و مامان جون هم رفتیم بازار.برگشتنی که تو تاکسی بودیم.دایی ناصر زنگ زد و گفت که سیما رو آوردم خونه جیش کرده خودشو کثیف کرده. وقتی رسیدیم خونه مامان جون دیدم که دایی که تو رو گذاشته بوده رو کابینت تو هم خجالت کشیدی به دایی بگی جیش داری و همونجا جیش کردی.منظره خیلی خنده داری بود.حالا خدا رو شکر رو فرش نبودی.خلاصه مامان جون تو رو با احتیاط تمام از اون جا برداشت و برد حموم و کابینت رو با کمک بنده شست.این هم یک خاطره از اولین روزهای وداع با پوشک.آخ یادم اومد یک خاطره خنده دار دیگه هم برات بگم که روز دوم من تو رو خواستم بگذارم رو سنگ کاسه دشستشویی که اونجا جیش کنی چون اولین بارت بود پات لیز خورد و همونجوری نشسته افتادی تو کاسه دستشویی من دیگه از خنده داشتم بیهوش میشدم.حالا تو هم خوب خودت و جمع و جور کردی و با کمک من باز هم نشستی تو هم کلی با من خندیدی.شب من به بابایی جریان رو می گفتم باز هم خندم می گرفت تو هم حادثه رو واسه بابا باز سازی می کردی.امیدوارم که همیشه شاد و سلامت باشی دختر عزیزم.
روز جمعه با بابا جون و مامان جون رفتیم نوجه مهر زیارت امامزاده سید محمد آقا هوا عالی بو د و خیلی خوش گذشت.این هم یک عکس نازینیم کنار رودخونه نوجه مهر