سیماسادات موسوی نیاسیماسادات موسوی نیا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

سیما دنیای من

موفق شدیم

1391/3/3 9:56
نویسنده : رعنا
441 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقم

عزیز دلم بعد از چند روز تلاش بلاخره موفق شدیم.عزیزم دیگه از دست پوشک راحت شدی.دیگه هر وقت دستشویی داری میایی زود به من می گی.نمی دونی چقدر خوشحالم و وجدانم راحت شده.آخه خیلی دیر کرده بودیم.روزی به جرات میتونم بگم که ٣٠بار میبرمت دستشویی چون فعلا نمی دونی چطوری کنترل کنی به همین خاطر هر وقت که حس میکنی دستشویی داری بهم می گی .ولی در بیشترشون بعد از اینکه میبرمت دستشویی می گی جیش ندارم.بابایی دیروز به خاطر آلودگی هوا و تعطیلی ادارشون خونه بود.باور نمی کرد که من انقدر تو رو می برمت دستشویی.اما من واقعا خوشحالم.آخش این مرحله خیلی سخت رو هم پشت سر گذاشتیم.دیروز عصر که بابا جون داشت می رفت مغازه تو گریه کردی که منو هم با خودت ببر.خلاصه باباجون هم از خدا خواسته تو رو با خودش برد.من و مامان جون هم رفتیم بازار.برگشتنی که تو تاکسی بودیم.دایی ناصر زنگ زد و گفت که سیما رو آوردم خونه جیش کرده خودشو کثیف کرده. وقتی رسیدیم خونه مامان جون دیدم که دایی که تو رو گذاشته بوده رو کابینت تو هم خجالت کشیدی به دایی بگی جیش داری و  همونجا جیش کردی.منظره خیلی خنده داری بود.حالا خدا رو شکر رو فرش نبودی.خلاصه مامان جون تو رو با احتیاط تمام از اون جا برداشت و برد حموم و کابینت رو با کمک بنده شست.این هم یک خاطره از اولین روزهای وداع با پوشک.آخ یادم اومد یک خاطره خنده دار دیگه هم برات بگم که روز دوم من تو رو خواستم بگذارم رو سنگ کاسه دشستشویی که اونجا جیش کنی چون اولین بارت بود پات لیز خورد و همونجوری نشسته افتادی تو کاسه دستشویی من دیگه از خنده داشتم بیهوش میشدم.حالا تو هم خوب خودت و جمع و جور کردی و با کمک من باز هم نشستی تو هم کلی با من خندیدی.شب من به بابایی جریان رو می گفتم باز هم خندم می گرفت تو هم حادثه رو واسه بابا باز سازی می کردی.امیدوارم که همیشه شاد و سلامت باشی دختر عزیزم.

روز جمعه با بابا جون و مامان جون رفتیم نوجه مهر زیارت امامزاده سید محمد آقا هوا عالی بو د و خیلی خوش گذشت.این هم یک عکس نازینیم کنار رودخونه نوجه مهر

 

تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

 

 

تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان سانای
3 خرداد 91 10:48
خسته نباشی پایان پروژه پوشک گیری مبارک باشه.واقعا راحت شدی.
ویدئوپائیز
3 خرداد 91 10:55
چقدر زود بزرگ شدیم! انگار همین دیروز بود…. اما همه سهم ما از آن روزهای خیلی دیروزتر فقط تعریف پدر و مادر و دائی و عمه و خاله است ، شاید هم چند تائی عکس رنگ و رو رفته و گاهی تا خورده که باید از بین خطهای شکست عکس ، لبخندی را از روی عکسی که لای آلبوم قدیمی و سنگین ، اسیر حصار روکش پلاستیکی شده تشخیص بدهیم. شاید اگر همان دوربینهای فکستنی ( همان فکسنی) نبود باید یکی نقاشیمان را میکشید تا امروز ببینیم که چه شکلی بودیم . صد البت که اگر نقاش ماهری بود ، پول دستمزدش را همه کس نداشت و اگر ماهر نبود تشخیص صورت واقعی چه سخت.شاید تعریف دیگران و تصور خودمان بیشتر اثر گذار بود تا تشخیص از روی نقاشی یک نقاش نابلد. اما خوش به حال بچه های امروز که دوربینها اگر چه برای سی سال بعد فکستنی اند اما باز هم بهتر از عکسهای ماست. خوش به حال بچه های امروز که اگر بعدها میبینند ، دستکم به اندازه ای که میخواهند نمای صورتشان را بزرگ میکنند تا حتی ریزه کاری های خلقت خدا را انگار که همین حالا جلویشان نشسته ببینند. آخ که چه میکند این تکنولوژی. با نوشته های بالا میخواستم یادآوری کنم که اگر الآن هم ما برای بچه ها این کار رو نکنیم اونها بعدا همین حس رو خواهند داشت. البته یکی از راههائی که تازه در حال انجامش هستیم در همین زمینه است. ساخت فیلمهای کوتاه از عکسهای زیبا. برای دست گرمی بد نیست سری به این سایت بزنید و اگر ایده ای داشتید بگید تا براتون انجام بشه و یا حتی میتونید به ما اعتماد کنید و از ایده های خود ما استفاده کنید. fallvideo.viablog.ir
مامان شايان جوني
11 خرداد 91 8:59
سلام سلام دوست عزيز شايان جوني تو مسابقه ني ني و شكلك شركت كرده. زمان راي گيري تا چهاردهم هست. اگه دوست داشتين بهش راي بدين. راستي آدرس وبتون يا ايميلتون هم بذارين كه راي قبول بشه. ممنون. تو قسمت نظرات آدرس زير بايد راي بدين. آدرس وب راي گيري: http://noruz1391.niniweblog.com/cat6.php
مامان سونیا
20 خرداد 91 10:01
وای تبری میگم که این پروسه رو پشت سر گذاشتید و موفق شدید دعا کنید منم بتونم سونیا رو از پوشک بگیرم اخه دیگه وقتشه