سرد سرد سرد
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کسی یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس، کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
سلام عزیز دلم امروز متنم رو با این شعر شروع کردم چون امسال واقعا زمستان سرد و سختی رو داریم سپری میکنیم.دیگه داره حالم از این هوا به هم میخوره یک ماه پیش که برف باریده به خاطر سردی شدید هوا هنوز روی زمین هست و آب نشده.از لبه پشت بومها قندیلهای یخ آویزونه.دیگه خورشید تو آسمون دیده نمیشه.من و تو هم از صبح تا شب خونه هستیم.تو هم یا تلوزیون میبینی یا نقاشی میکشی یا خمیر بازی میکنی.
خوب از کجا شروع کنم.از شب یلدا.یک روز قبل از یلدا که روز جمعه بود رفتیم جلفا خونه عمه لعیا.که هم زیارتی باشه و هم کادوی یلداشون رو بدیم .ناهار رو اونجا بودیم.عصری هم برگشتیم.شب یلدا هم خونه مامان جون بودیم.عمو و عمه بنده به همراه خانواده هاشون هم بودند.هندونه امسال رو بابایی برید.انصافا شیرین بود.بعدش تو کلی رقصیدی و شاباش جمع کردی.روز پنجم دی بابا جون رو عمل کردند به خاطر فتقش.همون روز دایی حسین رو هم عمل قلب باز کردند .بابا جون ده روز خونه بود و به مغازه نمیرفت در این میون خوش به حال تو شده بود با بابا جون بازی میکردی باهاش میخوابیدی باهاش بیدار میشدی شبها هم به خونمون نمیومدی.روز بیست و هشت صفر هم مثل هر سال خونه عمو حسین نذری مپختند که تو پیش باباجون موندی و من تا ظهر اونجا بودم.
خوب این هم از حال و هوای این روزهای ما برات چند تا هم عکس گذاشتم
این هم از نقاشیت