جشن تولد سیما جون
سلام بهترینم
چند روزیه که سرم شلوغه و نتونستم برات بنویسم اخه با مامان جون تو این چند روز چند نوع مربا درست کردیم
عزیزم همونطور که بهت گفته بودم روز پنجشنبه برات یه تولد کوچولو گرفتیم بابایی واست یه کیک کوچولو خریده بود مامان جون ایبنا رو هم دعوت کرده بودم بعد از شام کیک و آوردیم و تو هم شمعهاشو با کمک من فوت کردی و کیک و بریدی داییناصر و مامان جون و بابا جون هم هدیه هاشونو تقدیم کردن این هم چند تا عکساز اون شب
سیما جونم همیشه وقت رفتن مامان جون اینا گریه میکنه اون شب ما بردیمش حیاط و سرشو گرم کردیم و مامان جون اینا رفتند وقتی سیما اومد تو خونه و دید که همه رفتند باز هم شروع کرد به گریه کردن بعد ش ناراحت رفت روی مبل دراز کشید این هم تصویر اون لحظه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی