سیماسادات موسوی نیاسیماسادات موسوی نیا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

سیما دنیای من

سیما و اتو

سلام عزیزم چند روز پیش بابایی برات یه دونه اتوی اسباب بازی خرید .از اون روز به بعد شما هر شب در حال اتو کردن لباسهای دم دستت هستی. با شوق و ذوق تمام لباسهای بابایی رو مثلا اتو می کنی و میاری و با افتخار نشونش می دی.بابایی هم کلی قربون صدقه ات میره.من هم می گم آره عزیزم هنوز اول راهی برای من که کاری خسته کننده تر از اتو کشیدن لباسها نیست.این هم یک عکس از سیما خانوم در حال اتو کردن لباس مورد علاقه اش ...
9 آذر 1390

سلامی از روزهای سرد پاییزی

سلام بهترینم عزیز دلم چند روزیه اینترنتمون  اشکال پیدا کرده بود و نتوستم به وبلاگت سر بزنم.عزیز دلم این چند روزه اتفاق خاصی نیافتاده به جز اینکه تو عروسکم روز به روزتر شیرینتر و تو دل بروتر شدی .عزیز دلم این روزها هوا خیلی خیلی سرد شده ومن از این هوا خیلی بدم میاد .خیلی بده که از صبح تا شب هوا خاکستری رنگ باشه.اما خوب عیبی نداره عوضش آسمون زندگیمون با بودن تو گل زیبا همیشه آبی رنگه.عزیز دلم امروز هم کلی شیرین کاری کردی و دل من و بردی .الان هم نشستی کنارم و داری انار می خوری و داری به لهجه سیمایی باهام حرف می زنی.این هم دو تا عکس خوشگل از گل خوشگلم که امروز انداختم این عروسکی که دستته عروسک بچه گیهای منه   &...
5 آذر 1390

ساداتم عیدت مبارک

سلام سادات خانوم عیدت مبارک عزیز دل مامان فرشته پاکم فردا عید غدیر خم هست عید شما ها که از سلاله پاک پیغمبرمون هستید.خدا رو شاکرم که عروس حضرت زهرا هستم و خدای مهربون من و لایق دونسته که در خدمت شما باشم. عزیز دلم چند روزیه که باز هم سرما خوردی وای باز هم خروسک گرفتی شب چنان سرفه می کردی که انگار داری خفه میشی من و بابایی خیلی ترسیدیم .دیروز بردیمت دکتر بعد از اینکه بردیمت برات آمپول زدند آنهم با چه درد سری با هم رفتیم بازار و برات کلی لباس خوشگل خریدیم که در روزهای آینده عکسشون رو برات میذارم.امروز هم که شب عید بود شام عدس پلو گذاشتم و مامان جون اینا رو هم دعوت کردم .بابایی هم شیرینی و میوه خریده بود .دای...
23 آبان 1390

تاب تاب عباسی

سیمای عزیزم عاشقه تاب خوردنه وقتی که رو تاب میشینه شروع می کنه به خوندن شعر تاب تاب عباسی خدا منو نندازی البته بالهجه شیرین خودش ... الهی که من قربونش برم که دیگه این روزها هوا سرد شده و نمی تونیم ببرمیش پارک عوضش تو خونه کلی تاب بازی می کنه الهی مامان فدای اون خنده شیرینت بشه ...
19 آبان 1390

سیما و روز عرفه

سلام فرشته مهربونم امشب شب عید قربانه ومن امروز روزه بودم .دیشب تو خواب از سرت پریده بود و اصلا قصد خوابیدن نداشتی بهت قول دادم که اگه زود بخوابی فردا می برمت الله(یعنی مسجد)خلاصه که کلی خوشحال شدی و ساعت ١٢.٣٠شب به زور خوابیدی صبح که از خواب بیدار شدی گفتی مامان الله .خدای من قشنگ یادت مونده بودبعد از اینکه با هم خونمون رو مرتب کردیم رفتیم خونه مامان جون و آماده شدیم و با هم رفتیم مسجد واسه خوندن دعای عرفه هوا هم خیلی سرد بود و نم نم بارون می بارید .مراسم به خوبی برگذار شد و ما هم کلی دعا کردیم برای شفای مریضها و برای براورده شدن حاجت تمام حاجتمندان .خدای مهربون رو واقعا شاکرم که امسال خاله فاطمه هم کنارمون توی مسجد بود پارسال همین رو...
15 آبان 1390

مادرانه

فرشته پاکم سلام عزیز دل مامان روزها به سرعت دارند از پی هم می گذرند وما شاهد رشد و شکوفایی گل خوشبوی زندگیمان هستیم .روزهای شیرین با تو بودن برای من که خیلی لذت بخش و پر خاطره هست .هر روزش شیرینی و حلاوت خودش را دارد .عزیز دلم این روزا احساس می کنم بزرگتر شدی یعنی یک پارچه خانوم شدی از وقتی که دیگه تصمیم گرفتی که دیگه می می نخوری کلی عوض شدی. الان دیگه شبها خودت می خوابی وای که چقدر با مزه می خوابی اولش که می بینی چراغها خاموش شده می گی مامان چراغ ها رو روشن کن ولی وقتی می بینی که دیگه چراغها روشن نشدند شروع می کنی به حرف زدن اون با عشوه خاص خودت اول شیشه شیرت رو می خواهی بعد می گی مامان خونه مامان جون .بعدش شروع می کنی به شمارش اعدا...
11 آبان 1390

بلاخره موفق شدم

هوررا هوررا بلاخره تونستم وای عزیزم نمی دونی چقدر خوشحالم انگار که سنگینی یک کوه از شونه هام خالی شد چی شده؟! عزیز دلم آخرش تونستم شما رو از می می بگیرم .دیگه این روزا هر جا که می رفتیم وتو شروع می کردی به می می خوردن همه اعتراض می کردند که دیگه بسشه دختر به این بزرگی هنوز می می می خوره ومن هم جوابی نداشتم. هفته قبل هم که رفتیم پیش دکتر آقای دکتر هم دعوام کرد که دیگه بهت می می ندم چون مانع از این میشه که تو خوب غذا بخوری ولی من در جوابش گفتم که بلد نیستم چه جوری این کار رو بکنم .دکتر در مقابل این جوابم خندید و گفت که نه خانوم شما خودتون نمخواهید چون احساس می کنید اینجوری راحتترید.راستشو بخوای عزیزم دکتر راست می گفت من اراده نکرده بو...
27 مهر 1390

سیما و سرما خوردگی

سلام بهترینم دخترکم این چند روز بهمون خیلی سخت گذشت آخه تو بد جوری مریض شدی .هفته پیش یه کم سرما خوردگی داشتی بردمت دکتر و گفتش که خروسک گرفتی دارو نوشت و گفت که بعد از یک هفته اسهال میشی .الحق که تشخیصش عالی بود چون سرفه هات که یک کمی بهتر شدند اسهال شروع شد وای چه طوفانی به پا کرد. عزیز دلم تو این چند روزه خیلی ضعیف شدی روز جمعه حالت خیلی بد بود اسهال و دل پیچه یک طرف سوختگی پاهات هم یک طرف.انقدر بد پاهات سوخته بودند که اصلا نمی تونستی بشینی.من و مامان جون به زور پاهات و میشستیم . دیروز با بابایی بردمت پیش همون دکتر و چند تا دارو و پماد نوشت خدا رو شکر امشب خوب خوابیدی. از خدای مهربون می خوام که همیشه سالم و تندرست باشی .دوستت دا...
24 مهر 1390