سیماسادات موسوی نیاسیماسادات موسوی نیا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

سیما دنیای من

یک روز برفی

سلام بهترینم امروز هوا خیلی سرد بود صبح برف می بارید.امروز بر خلاف هر روز که ما می رفتیم خونه مامان جون مامان جون اومد خونمون و تو هم کلی ذوق کرده بودی انگار که از راه دور اومده بود.خلاصه که به مامان جون گفتم تو رو برد حموم وای کلی هم گریه کردی .بابا جون و دایی جون هم اومدند ناهار خونه ما.عصری با مامانجون رفتیم پیش خاله فاطمه خدا رو شکر حالش بهتر بوداونجا هم کلی با بچه ها بازی کردی و باز هم به زور آوردمت خونه.بابا محمد هم از اداره اومده بود باز هم مثل همیشه برات کلی هله هوله خریده بود تو هم عاشق پاستیل و هله هوله .الان هم بعد از میل کردن پاستیلها بابایی برات داستان می خونه.یعنی داره به جای عکسهای حیوانات داخل کتاب نقاشی حرف میزنه و تو ه...
4 اسفند 1390

یک سال گذشت...

سلام عزیز دل مامان دختر عزیزم یک سال از آغاز نوشتن خاطراتمون در این وبلاگ گذشت.یک سالی که پر بود از خاطرات شیرین و بعضی وقتها ناخوشایند. عزیز دلم من تا جایی که امکان دارد دوست دارم تمام خاطرات مربوط به تو را در این وبلاگ ثبت کنم.باشد که انشاللا در آینده با خوندنشون لذت ببری. امروزر روز ولنتاین یا همون روز عشاق خودمونه من هم این روز رو به عشق زندگیم به محمد عزیزم تبریک می گم وبا تموم وجودم بهش می گم که دوستت دارم. چند روزه که صبح زود میرم باشگاه و به خاطر این مجبور میشم تو رو صبح زود از خواب ناز بیدارت کنم و ببرمت پیش مامان جون.عزیزم منو ببخش ولی مامانی هم به یک زنگ تفریح احتیاج داره.از وقتی که تو به دنیا اومدی این اولین باری...
25 بهمن 1390

عشقم

  قربونت برم من که انقدر پاستیل دوست داری.تو هم پاستیله منی می خوام هر روز بخورمت....... دوستت دارم ...
17 بهمن 1390

شیرین کاری های سیما خانوم

سلام عشقم بهترینم این روزا هوا سرده و من و تو بیشتر اوقات توی خونه سپری می کنیم.تو هم مدام مشغول بازی و ورجه وورجه کردن هستی.هر روز برات یک کلمه از بسته آموزشی تراشه های الماس رو یاد می دم پیشرفتت خیلی عالیه .خودت علاقه زیادی به یادگیری کلمات داری.عزیز دلم الهی من دورت بگردم که داری بزرگ می شی و دوست داری بیشتر کارهات رو خودت انجام بدی مثلا اصرار می کنی که خودت دندونهاتو مسواک بزنی من هم بعد از اینکه خودم دندوناتو مسواک میزنم اجازه میدم خودت هم مسواک بزنی .غذا رو هم دوست داری خودت بدون کمک من بخوری که کلی هم ریخت و پاش می کنی .وقتی هم که میریم بازار اصلا دوست نداری که از دستت بگیرم و خودت جلوتر از من حرکت می کنی .عزیز دلم با توجه به ای...
11 بهمن 1390

روزهای با تو بودن

سلام دخترک شیرینم عزیز دلم روزهای سرد زمستون و با هم سپری می کنیم.بهترینم روزهای با تو چه شیرین می گذرد. روزی هزار بار خدایم را شکر می کنم به خاطر وجود نازنینت به خاطر سلامتی ات.سیمای من هر روز که می گذرد وابستگیمان به یکدیگر بیشتر میشود.من حتی تحمل نیم ساعت دوری تو رو ندارم.چیکار کنم دوستت دارم.صبح که میشه وقتی چشمهای نازت رو باز می کنی بغلت می کنم و بوسه بارونت می کنم تو هم تو بغلم عشوه می ریزی خودت و برام لوس می کنی و زبون میریزی.اول سراغ بابا رومی گیری و میگی بابا رفته اداره برام قاقا بیاره.بعدش می ری دنبال اسباب بازیهات وقت تمیز کردن خونه کمکم می کنی و بعدش لباسهامونو میاری و می گی بریم خونه مامان جون بعدش میریم خونه مامان جون و تا...
3 بهمن 1390

من اومدم..........

سلام بهترینم باز هم بعد از یک وقفه طولانی اومدم سراغت.عزیز دلم سیستم خراب شده بود و بابایی وقت نمی کرد درستش کنه تا اینکه دیشب دستش دردنکنه عمو طیب درستش کرد.تو این چند وقته تو خانومتر و خوشگلتر شدی به خوبی به زبون مادریمون صحبت می کنی و چند کلمه استانبولی رو هم یاد گرفتی با معنی هاشون ادا می کنی ما هم برات بسته آموزشی تراشه های الماس رو سفارش دادیم بفرستند تا انگلیسی و فارسی رو هم به خوبی یاد بگیری. عزیز دلم یکی از خبر های خوبی که تو این چند روز ژگرفتیم. این بود که مامان جون و بابا جون بلاخره می رن سفر حج و روز 14 فروردین پرواز دارن. تو هم از وقتی این  خبر رو شنیدی همش به بابا جون می گی من و هم ببرین مکه. انشاللا خدای مهربون ا...
25 دی 1390

سلامی از زمستان سرد

سلام عروسک خوشگلم بهترینم ببخش که این روزها یه کم دیر به دیر سراغت میام.آخه یه کم بی حوصلگی اومده بود سراغم.عزیز دلم  تو این مدت اتفاق چندانی نیافتاده .شب یلدا خیلی دوست داشتم برات مطلب بگذارم ولی اون روز حالم خیلی بد بود.اون روز خونه مامان جون و باباجون بودیم.خانواده عمو جواد و عمه من هم بودند .مامان جون قورمه سبزی پخته بود که خیلی هم خوشمزه شده بود .هندونه شب یلدا رو هم ما برده بودیم که خیلی هم خوب از آب در اومد.تو هم اون شب کلی دلبری کردی.جمعه هفته پیش هم همگی رفتیم هادیشهر خونه عمه لعیا.که عصر تو  و بابایی موندید پیش عمه  لعیااینا و من و مامان جون و دائی جون رفتیم بازار جلفا.شام و خونه عمه لعیا خوردیم.دستش د...
8 دی 1390

شرکت در جشنواره

سلام به همه دوستان عزیزم و همه عزیزانی که لطف می کنند و به وبلاگ سیما سر مزنند.ما هم در جشنواره نی نی وبلاگ شرکت کردیم.اگه رای بدین خیلییییییییییییییی خوشحال میشویم کد ١١٣   ...
23 آذر 1390

شرح این چند روز

سلام عزیز دلم 10روزی میشه که نتونستم برات بنویسم اما سعی می کنم اتفاقاتی که تو این چند روز افتاده رو برات بنویسم. اول از جمعه هفته پیش شروع میکنم .اون روز صبح با مامان جون رفتیم حسنینیه یه کم دیر رسیدیم همه نی نی هاشون و آورده بودند اونجا تو هم دختر خوبی بودی. من چپیه و پیشونی بند سرت بسته بودم همه فکر می کردند که تو پسر هستی .عزیز دلم حاجتهای دلمو به حضرت علی اصغر گفتم و ازش خواستم تا از خدای مهربون بخواد که هر چه زودتر حاجتهامونو روا کنه .البته یک دست استکان واسه حسنیه هم نذر کردم که انشاللا سال بعد ببرم.عزیزم اون روز عصر با مامان جون اینا رفتیم جلفا هوا خیلی خیلی سرد بود درسته خوش گذشت اما من بدجوری سرما خوردم...... این عکسو...
20 آذر 1390