یک روز برفی
سلام بهترینم امروز هوا خیلی سرد بود صبح برف می بارید.امروز بر خلاف هر روز که ما می رفتیم خونه مامان جون مامان جون اومد خونمون و تو هم کلی ذوق کرده بودی انگار که از راه دور اومده بود.خلاصه که به مامان جون گفتم تو رو برد حموم وای کلی هم گریه کردی .بابا جون و دایی جون هم اومدند ناهار خونه ما.عصری با مامانجون رفتیم پیش خاله فاطمه خدا رو شکر حالش بهتر بوداونجا هم کلی با بچه ها بازی کردی و باز هم به زور آوردمت خونه.بابا محمد هم از اداره اومده بود باز هم مثل همیشه برات کلی هله هوله خریده بود تو هم عاشق پاستیل و هله هوله .الان هم بعد از میل کردن پاستیلها بابایی برات داستان می خونه.یعنی داره به جای عکسهای حیوانات داخل کتاب نقاشی حرف میزنه و تو ه...
نویسنده :
رعنا
19:52