سیماسادات موسوی نیاسیماسادات موسوی نیا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

سیما دنیای من

شروع به مسواک زدن

سلام عزیزم چند روزه که شروع کردم دندوناتو مسواک میزنم نمی دونی چه ذوقی میکنی بعد از شام اشاره میکنی به طرف دستشویی وانگشتتو میمالی به دندونات  یعنی بریم مسواک بزنیم  دندونات یواش یواش داره تکمیل میشه فکر کنم فقط دو تا از آسیابهات مونده الهی که من قربون دختر خوشگلم بشم که یه عالمه اذیت شدی تا این دندونارو در اوردی پس باید مواظبشون باشیم عزیزم ...
28 فروردين 1390

ترس از مورچه

سلام خوشگلم روزها میگذره و با گذشت هر روز خوشگلتر و شیرینتر میشی و البته با مزه تر وای که چقدر دوست دارم تو همدم من شدی نفس من شدی الهی که من قربونت برم الهی تا آخر عمر صحیح وسلامت باشی   خوب گفتم بهت خیلی با مزه شدی اونروز من حموم بودم تو با بابایی بودی نگو یه دونه مورچه بالدار بدبخت از کجا اومده خونه و تو هم اونو دیدی از ترست یه گریه ای راه انداخته بودی که نگو و نپرس خلاصه بابایی مورچه رو انداخته بیرون ولی تو از اون روز به بعد  از اون مورچه های ریز کوچولو می ترسی که هیچ هر چیز سیاه که رو زمین باشه رو به مورچه تشبیه میکنی و پدر منو در میاری یعنی یک ترس به ترسهای عجیب و غریب سیما جونم اضافه شد ترس از مورچه ...
28 فروردين 1390

ژستهای سیما

این پیرهن خوشگلو عمه عذرا واسش بافته که وقتی میپوشه میشه یه گوله نمک دستت درد نکنه عمه ...
26 فروردين 1390

آی شیطون

سیما جونم این روزا عاشق نوشتن شده خودکار که دستش میوفته همه جا رو خط خطی میکنه حتی صورت خوشگلشو آی شیطون   ...
25 فروردين 1390

این هم عکس سیماجونم و مهدی

سلام عزیزترینم چند روزیه که سرم شلوغه و نتو نستم برات بنویسم پری روز واسه فراغت از خدمت سربازی دایی ناصر یه جشن مفصل گرفتیم با این که خیلی خسته شدیم عوضش خیلی خوش گذشت تو هم یه عالمه رقصیدی و نمک ریختی این  هم عکست با مهدی پسر دختر خاله زهرا که همون روز ازتون انداختم تو ومهدی ۳۷روز فاصله سنی دارید ...
25 فروردين 1390

مادرانه

به نام خدایی که حس مادرانه را در وجودم قرار داد کودکم !  آن هنگام که جسمت را از جسمم جدا می کردند با خود گفتم جسمت را جدا کردند مهرت را که نمی توانند جدا کنند ، محبت تو را خدا در قلب من جای داده است و چیزی را که خدا داده است چه کسی می تواند از من بگیرد ؟! عزیزکم ! من زیباترین صحنه های هستی را در چهره ی خندان تو دیدم . به تو عشق می ورزم چنان که خدا به بندگانش عشق می ورزد . قوت جان ِ خسته ام ! پاره ی جگرم ! دستهای کوچک ِ تو مرهم زخمهای بزرگ من است . عزیزکم ! گریه هایت به من آموخت که صبور باشم ، گریه های شبانه ات خواب غفلتم را می رباید و روحم را تعالی می بخشد ،  احساس می کنم که اکنون خدا مرا بیشتر دوست دارد . کودکم ! ...
18 فروردين 1390

سیمای خوشگل و خوش تیپ

سلام گلم سلام بهترینم وای که چقدر دوست دارم عشقی که توصیفش خیلی سخته عشقی خدایی تمام ذره ذره وجودم از عشق تو لبریز شده هر لحظه ام با وجود تو آذین شده دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دیروز عصر با بابایی رفتیم بازار تا برات یه دست لباس راحتی بخرم اول رفتیم یه مغازه ولی از اون لباسها که من میخواستم نداشت عوضش کیف کوله ای های خوشگلی داشت یه دونه از اونا واست خریدم و انداختیم پشتت راستی عینک دودی که بابایی واست خریده بود رو هم زدیم به چشمت  بعد رفتیم همون مغازه ای که از اونجا واست خرید میکنم خلاصه یه دست بولیز و شلوار قرمز واست پسند کردیم بعد یه سوشرت مانتویی بنفش خوشگل هم خریدم و همونجا تنت کردیم وای شده بودی یه گوله نمک ...
17 فروردين 1390

سیزده بدر

سلام عزیزم بلاخره سیزده رو هم بدر کردیم و عید نوروز امسال هم تموم شد انشاالله که نوروزهای زیادی با هم با سلامتی کنار هم با هم باشیم .خوب بذار واست از سیزده بدر بگم امسال باز هم مثل هر سال باباحسن گفته بود باید صبح زود حرکت کنیم ولی مثل هر سال باز خم دیر حرکت کردیم صبحونه رو خونه مامان بزرگ خوردیم و بعدش وسایل و آماده کردیم  من هم لباسهای گرمتو پوشوندمو رفتیم به عمه عذرا یه سر زدیم هنوز آماده نبودن راستی عمه عذرات از جلفا واست یه ساق شلواری خوشگل خریده بود با یه جفت جوراب دستش درد نکنه بعد قرار شد ما بریم و جا پیدا کنیم و اونا هم بعدا بیان خلاصه رفتیم جاده زنوز و یه جای خوب پیدا کردیمو بعدش همه اومدن  من کبابهارو سیخ کشیدم و دایی هم...
14 فروردين 1390