سیما یک دختر شلوغ
سلام دخترکم این چند روزه زیاد حس نوشتن نداشتم این روزا خیلی دختر شلوغی شدی از رو مبل بالا میری و میشینی رو اپن آشپزخونه از روی میزها راه میری و همشون رو پر لکه میکنی من هم که حساس....عزیزم اولش عصبانی میشم بعدش از دست خودم ناراحت میشم تو داری بزرگ میشی و میخوای هر کاری رو امتحان کنی الهی که من قربونت برم امروز تو خونه مامان جون اینا تو اتاق داشتی با بابا جون بازی میکردی که یک هو صدای گریت بلند شد نمی دونم چی شده بود که بد جوری داشتی گریه میکردی نگو بابایجون هم خوابیده آوردمت پیش خودم اصلا نفهمیدم کجات درد گرفته بود شیر خوردی و خوابیدی بعد از بیدار شدن هم چایی و هندونه خوردی و با باباجون رفتی بیرون راستی ...
نویسنده :
رعنا
19:25