جشن میلاد نازنینم
سلام عزیز دلم
از هفته گذشته بهت یاداوری کرده بودم که روز پنجشنبه تولدته.تو هم کلی ذوق کرده بودی و هر وقت که یادت می افتاد شعر تولدت مبارک رو با آهنگ خاص خودت می خوندی .هر وقت که بابایی از اداره برمی گشت می گفتی پس کیک من کو تولدت مبارکه من کو؟!ما هم یاداوری دوباره می کردیم که تا تولدت چند روز مونده.خلاصه که چهارشنبه خانواده عمه لعیا و مامان جون و بابا جون و دایی جون و ساجده و نر گس رو واسه شام تولد دعوت کردم.وای که چقدر هیجان زده بودی هی می گفتی پس کی تولدت مبارک شروع میشه؟!
خلاصه که بعد از شام کیک رو آوردیم و شمعها رو روشن کردیم و تو که چند روز بود منتظر این لحظه بودی فوری فوت کردی و گفتی دوباره روشن کنیم.خلاصه فکر کنم پنج شش باری ما شمعهارو روشن کردیم و تو هم فوت کردی.بعد کادو هاتو گرفتی .کادوی من و بابا هم سه تا النگو بود.
تا آخر شب شاد بودی و من و بابایی با دیدن شادی تو عشق می کردیم.الهی که همیشه لبت خندون باشه تنت سالم باشه و دفتر خاطرات زندگیت پر باشه از خاطرات خوش و شیرین
کلی ازت فیلم گرفتیم ولی عکس کم آوردم باید تلاش کنم ببینم می تونم عکسی از فیلمها برات در بیارم.
این عکس زمانی هست که کیک تقسیم شده و تو هم در حال لیس زدن قاشقی