سیماسادات موسوی نیاسیماسادات موسوی نیا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

سیما دنیای من

شب یلدا

سلام  سلامی از شب یلدا بلند ترین شب سال دختر عزیزم امشب شب یلداست.ما امشب خونه عموی کوچک من (عمو جواد )مهمون بودیم .دست زنعمو درد نکنه کلی زحمت کشیده بود.شام کوفته و دلمه برگ درست کرده بود بعد از شام که طبق سنت یلدا هندونه شب یلدا رو بریدیم شیرین بود تو هم کلی هندونه و میوه و چایی خوردی .خلاصه که خیلی بهمون خوش گذشت.کلی با عمو بازی کردی و زبون ریختی امیدوارم که تا یلدای سال آینده خدا به اونها هم فرزندی عطا بکنه.ساعت یازده و نیم برگشتیم خونه تو شیرت رو خوردی و خوابیدی.الهی من قربون چشمهای سیاهت بشم تو فرشته کوچولو و ناز من هستی.راستی شایعه شده که فردا آخر دنیا هست من که باور نمی کنم اما امیدوارم که امام زمان انشاللا به زودی زو...
1 دی 1391

پاییز

پاییز زیبا و عروس فصل هاست برگ ریزان درخت و خواب ناز غنچه هاست خش خش برگ و نسیم باد را بی انتهاست هرچه خواهی آرزو کن ُ فصل  فصل قصه هاست . . .   ...
9 آذر 1391

عید قربان مبارک

سلام دختر نازنین من امروز روز عید قربان هست عید بزرگ مسلمانان از اینجا این عید عزیز رو به همه دوستان و خانواده عزیزم تبریک می گم. عزیزدلم من هم این توفیق رو داشتم که پنج روز از دهه اول ماه ذی حجه رو روزه بگیرم .دیروز هم با مامان جون و خاله معصومه و دختر خاله زهرا و شما و مهدی کوچولو رفتیم به مسجد جامع برای دعای روز عرفه تو و مهدی خان هم اولش یه کم سر و صدا به پا کردین ولی بعدش خسته شدین و خوابیدید بعدش با بابا محمد اومدیم خونه مامان جون و روزمون رو باز کردیم بعدش با بابایی رفتیم بیرون و کلی باهم سر سره بازی کردیم برگشتنی تو دو تا پاهاتو  توی یه کفش کردی که منو ببرید رستوران ولی من که روزه ام رو باز کرده بودم اصلا میل نداش...
5 آبان 1391

سلامی از هوای بارونی شهرمون

سلام فرشته ناز من نمی دونم چرا این روزها زیاد حوصله نوشتن ندارم ولی امروز می خوام یه کم از روزمرگیهامون برات بنویسم.عزیز دلم این روزها دیگه هوا یواش یواش سرد میشه اما تو باز هم از این روزها نهایت استفاده رو می کنی تو کوچه با دوستات بازی می کنی با خاکهای همسایه کلی خاک بازی می کنی و من هم  هر رزو برات لباس عوض می کنم.دیروز هم که جمعه بود صبح که از خواب بیدار شدیم هوا ابری بود شب قبلش هم کلی بارون باریده بود.من هم که از ین هوای خاکستری رنگ متنفرم با خودم فکرکردم و دیدم من این روز تعطیل رو خونه بمونم دیونه میشم واسه همین به بابایی گفتم ما رو برد جلفا .گرچه هوای اونجا هم ابری بود ولی هواش گرمتر از مرند بود خلاصه که رفتیم پارک کوهس...
23 مهر 1391

تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی

تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی و بهترین غزل توی دفترم باشی تو آمدی که بخندی ، خدا به من خندید و استخاره زدم ، گفت کوثرم باشی خدا کند که ببینم عروس گلهایی خدا کند که تو باغ صنوبرم باشی خدا کند که پر از عشق مادرت باشی خدا کند که پر از مهر مادرم باشی همیشه کاش که یک سمت ، پدرت باشد تو هم بخندی و در سمت دیگرم باشی تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود تو دست کوچک باران باورم باشی بیا که روی لبت باغ یاس می رقصد بیا گلم که خدا خواست دخترم باشی تو آمدی و خدا خواست از همان اول تمام دلخوشی روز آخرم باشی   ...
20 مهر 1391

بوی ماه مهر

سلام سلامی از ماه مهر ماه خاطره ها.وای که روزها چقدر زود می گذرند.عزیز دلم فصل تابسون رو با تموم تلخیها و شیرینیهاش به پایان رسوندیم.و وارد فصل پاییز شدیم. ماه مهر که می گیم اولین خاطره ای که به یادم میاد روز اول مدرسه هستش وای که چه روزهایی بودند چه ذوقی می کردیم.یادمه روزهای اخر شهریور که تو باغ حاجی بابا کلی گردوی تازه می خوردیم و بعد دستهامون سیاهه سیاه میشد و بعد از هر روشی استفاده می کردیم که اون رنگ سیاه از دستهامون بره و ما اول مهر تر و تمیز وارد مدرسه بشیم.اما امروز می خوام از اولین روزی که پا به مدرسه گذاشتم برات بگم.من شش سالگیم رو تو مهد کودک آزادی گذروندم.که دیگه اون مهد کودک نیست و به جاش فکر کنم مدرسه ساختند. سال 69 ب...
7 مهر 1391

عید فطر مبارک

سلام بهترینم ماه رمضان به پایان رسید و امروز عید فطر هست.ببخش که نتونستم برات بنویسم.خیلی روزهای دلگیر و سختی رو پشت سر گذاشتم.امیدوارم که روزهای خوبی در انتظارمون باشه.روزهاییی توام با شادی و سلامتی.از اینجا عید همه دوستان گلم رو هم تبریک می گم امیدوارم که همیشه شاد و سلامت باشند. بعدا میام و برات مفصل همه چی رو تعریف می کنم پس فعلا خدا نگهدار ...
29 مرداد 1391

روزهایی که گذشت

سلام بهترینم باز هم با یک وقفه طولانی پیشت میام.روزهای خیلی دلگیر و غم انگیزی رو پشت سر گذاشتیم.سه شنبه هفته پیش 20ام تیر ماه شمع وجود خاله فاطمه عزیزم برای همیشه خاموش شد .تا روزهای آخر خیلی زجر می کشید بیماریش بد جور عذابش میداد.او رفت و برای همیشه از این دنیا و سختی هایی که براش به ارمغان آورده بود برای همیشه راحت شد.ولی ما رو با کوله باری از خاطره تنها گذاشت.وقتی نرگس رو میبینم دلم کباب میشه.آخه بدون مادر اون هم به یک دختر با سن و سال نرگس خیلی سخته خدا بهش صبر بده.اما عزیزم وقتی که خوب فکر می کنم این دنیا فانیه و دیر یا زود هممون خواهیم رفت اما چه خوبه که از خودمون یاد و خاطره خوش به جا بگذاریم.مثل خاله گلم که واقعا گل بود.خاله عزی...
26 تير 1391