سیماسادات موسوی نیاسیماسادات موسوی نیا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

سیما دنیای من

یک روز زیبای بهاری

سلام بهترینم روز جمعه با بابایی رفتیم و ماهی تازه بخریم.دو طرف جاده پر بود از باغهای زیبا که با شکوفه های بهاری درختان زیباییشان دو چندان شده بود به خصوص شکوفه های درختان آلبالو خیلی زیبا دو طرف جاده رو آذین کرده بودند.کنار جاده پارک کردیم و چند تا عکس انداختیم.که عکسش رو برات میگذارم.بعد رفتیم باغ و ماهی هارو نوش جان کردیم .این هم عکس خانوم خوشگله ما کنار شکوفه های آلبالو ...
25 فروردين 1392

سال نو مبارک

  پروردگارا، به خواب دوستانم آرامش، به بیداریشان آسایش ، به زندگیشان نشاط ، به عشقشان ثبات ، به عهد ومهرشان وفا ، به عمرشان عزت ، به رزقشان برکت ، به وجودشان صحت عطا فرما. سال نو مبارک :: ...
30 اسفند 1391

آخرین روز سال

    سلام عزیز دلم سلامی از آخرین روز سال 91.یک سال رو با خوبیها و بعضا بدیهاش به پایان رسوندیم.خدا رو شکر میکنم که تو این سال همه خانوادم شاد و سلامت کنار بودند اما اتفاقات تلخ و شیرین سالی که گذشت چی بود.اول  ازاتفاقات خوب و به یاد موندنی شروع کنیم اولیش عزیمت پدر و مادر عزیزتر از جانم به حج عمره بود.یادش به خیر سال قبل این روزها در تکاپوی رفتنش بودیم.دومیش مسافرت خودمون به مشهد بود که واقعا برام لذت بخش بود و امیدوارم در سال جدید باز هم قسمتمون بشه .بزرگترین اتفاق شیرین عمرم هم تو سال 91 بود که متاسفانه نمی تونم اینجا برات بنویسم.اما واقعا شیرین بود.اما تنها اتفاق ناخوشایند امسال از دست دادن خاله فاطمه عزی...
30 اسفند 1391

روزهای پایانی سال

سلام دختر نازنینم این روزها سرم خیلی شلوغه وسخت مشغوله خونه تکونی و تمیز کاری هستم.البته تو هم بهم کمک می کنی.خریدهای عیدمون رو هم تموم کردیم و برات یه جفت کفش قرمز خوشگل و شلوار لی خریدم.باقی خریدهاتو هم توی قم با عمه عذرا انجام دادم.عزیزم این روزها خیلی شیطون و بلا شدی عاشق  شعر و ترانه ای و دوست داری زود حفظ کنی.عاشق آهنگ تیتراژ برنامه خانواده ای و باهاش همخوانی میکنی.راستی این روزها نقاشیت هم خیلی پیشرفت کرده و قشنگ نی نی میکش و رنگ آمیزیش می کنی .خیلی دوست داری برات داستان تعریف کنیم کلی کتاب داستان داری و روزی چند بار بهت داستان تعریف میکنیم.البته بیشتر باباجون و بابا محمد .دیگه این که از اینکه موهات رو شونه کنم خیلی بدت...
18 اسفند 1391

شرح این چند روز

سلام عزیز دلم ده روزی میشه که از قم برگشتیم سفر خیلی خوبی بود به جز اون دوروزی که تو فقط گریه کردی و بهونه خونمون رو گرفتی.از دیدن عمه زهرا و عمه فاطمه گل خیلی خوشحال شدم.عمه عذرا هم  واقعا سنگ تموم گذاشت و خیلی بهش زحمت دادیم وای از همه اینها گذشته اصلا خونه آقاجون نرفتی و من و شرمنده کردی.اما دست دختر خاله حمیده و حکیمه و پسر خاله مهدی درد نکنه تو خونه اونها هم خیلی خوش گذشت راستی دختر خاله حمیده هم یه نی نی تو دلش داره انشاللا که به سلامتی .دیگه عزیزم هفته پیش خانواده عمه لعیا و مامان جون و بابا جون رو واسه شام دعوت کردیم دست عمه لعیا درد نکنه برات یه دست لحاف و تشک و بالش کوچک دوخته تو هم عروسکت رو توی اونها می خوابونی .واقعا ک...
23 بهمن 1391

با سیما رفتیم کندوان

سلام بهترینم روز سه شنبه با یه اتوبوس که همشون خانوم بودند که شامل دوستای مامان جون و خاله ها و دختر خاله ها و زندایی و دختر دایی های من بود رفتیم به روستای تاریخی کندوان جای همه دوستان خالی واقعا خوش گذشت تو هم در کل دختر خوبی بودی و من و اصلا اذیت نکردی من همش می ترسیدم هوا گرم باشه و تو مریض بشی ولی وقتی رفتیم اونجا هواش واقعا خنک بود به طوری که من مجبور شدم لباس اضافی تنت کنم خلاصه که همگی رفتیم زیر یه آلاچیق نشستیم کنارش هم سرسره بود تو هم کلی بازی کردی بعد از ظهر تو خوابیدی و ما رفتیم از خونه های سنگی دیدن کردیم می دونی عزیزم مردم اون زمان دل کوه سنگی و کنده اند و هنوز هم روستایی ها تو اون خونه ها زندگی می کنند توی خونه ها مثل یخچال ...
18 بهمن 1391

یک مسافرت به یاد ماندنی

سلام عزیز دل مامان چند روزیه که نتونستم به وبت سر بزنم آخه رفته بودیم مسافرت کجا؟مشهد واقعا که مسافرت شیرین و به یاد ماندنی بود جای همه دوستان عزیزم خالی واما خاطره این چند روز روز یکشنبه ساعت9صبح پرواز داشتیم صبح زود بیدار شدیم آماده شدیم و مامان جون رو هم برداشتیم و رفتیم به سمت فرودگاه همکار بابایی و خانومش و ثمین کوچولو هم اومده بودن من هم کمی استرس داشتم آخه میدونی عزیزم مامانیت یه کم ترسو تشریف داره امیدوارم تو هیچ وقت مثل من نباشی عزیزم خلاصه که بد جوری از هواپیما میترسیدم ساعت 9 صبح حرکت کردیم و من هم کمی گریه کردم بعد از دو ساعت وارد فرودگاه مشهد شدیم وای هوای مشهد خیلی گرم بود خلاصه که از طرف هتل اومده بودن دنبالمون سوار ما...
18 بهمن 1391

سفر به قم

سلام دخترک ملوس من امروز می خوام از سفر قم برات بگم.روز چهار شنبه هفته قبل عصر من و مامان جون رفتیم تعزیه تو رو هم دادیم به بابا جون .تو راهه خونه بودیم که بابا جون زنگ زد که سیما باز هم افتاد و دستش درد می کنه با مامان جون رفتیم خونه و دیدم بله تو باز هم داری گریه می کنی زنگ زدم به بابایی که تازه از اداره اومده بود تا ببریمت دکتر خلاصه بردیمت دکتر مطب خیلی شلوغ بود تا نوبت ما چند نفر بود تو هم آروم شده بودی و دستت هم هیچ ورم و کبودی نداشت.همه می گفتند این که چیزیش نیست .بعد از یک ساعت منصرف شدیم و به این نتیجه رسیدیم که النگوهات تنگ شدند و اونها هم باعث درد دستت میش.خلاصه اومدیم خونه و فرداش صبح با مامان جون رفتیم و برات از دایی حسین ی...
18 بهمن 1391

سفرنامه

سلام عزیز دلم بلاخره عزمم رو جزم کردم که برات باز هم بنویسم.عزیز دلم دیگه تا فصل پاییز چیزی نمونده هفته گذشته خانواده عمه عذرا از قم اومدند و تصمییم گرفتیم با هم به یک مسافرت کوچولو بریم.بابا محمد و بابا جون به خاطر مشغله کاریشون نتوستن با ما بیایند به همین خاطر من و تو مامان جون با دایی جون و وحید پسر خاله من و خانواده خاله معصومه وخانواده  عمه لعیا و عمه عذرا راهی سرعین شدیم برای من که خلی خوش گذشت .غروب بود که رسیدیم سرعین هوا خنک بود شبهای سرعین خیلی باصفا هست.خلاصه ما از همه جلوتر رسیده بودیم یه کم منتظر موندیم تا بقیه هم برسند .خلاصه بعد از گرفتن هتل همگی رفتیم یک دوری تو شهر زدیم وای که چقدر شلوغ بود می گفتند سه ملیون نفر مس...
18 بهمن 1391

سفر مشهد و قم

سلام بر دختر نازنینم سیما سادات گلم باز هم در نوشتن خاطراتت تنبلی کردم.اما سعی می کنم هر آنچه که در این مدت گذشته رو برات بنویسم.ما چهاردهم آبان به طرف مشهد مقدس پرواز کردیم  که تو این سفر مامان جون و دایی جون و زندایی راضیه بنده حضور داشتند تو هم که انقدر ذوق زده بودی که از دو هفته قبلش که بلیطها رو گرفته بودیم همش از من می خواستی که از هواپیما و سرزمین موجهای آبی و...برات تعریف بکنم من و بابایی هم هم هر رزو کارمون شده بود توضیح جزئیات سفرو ترسیدن من از هواپیما هم یک سوژه ای برات شده بود و هی می گفتی مامانی نترس من پیشتم و من از هواپیما نمی ترسم و....تا اینکه روز یکشنبه ساعت ٩ شب حرکت کردیم و من باز هم ترسیدم خلاص...
18 بهمن 1391